دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعر عاشورایی وحشی بافقی
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

 

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

خمیازۀ قدم

گرفتم این که به صبح آفتاب برگردد

علی چگونه به چنگ رباب برگردد

 

حکایتی است که از شیرخوار ما سر زد

کسی سپید بیاید خضاب برگردد

صله‌ها داده‌ام از اشک به دربان حسین

دلبر آن است که خون ریزد و تاوان ندهد یا اگر هم بدهد خون عزیزان ندهد

ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی بکش امروز که جز تیغ تو فرمان ندهد  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×