دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آتش حسرت

اگر چه لشگر دشمن، چو موج دریا بود

ولی حسین چو کوهی هنوز بر جا بود

 

نمانده بود دگر هیچ یک ز یارانش

ولی ز کثرت دشمن، سیاه، صحرا بود

 

 

امام اشک

همراه زخم‌های تنت گریه‌ام گرفت

از پیرهن نداشتنت گریه‌ام گرفت

 

با دیده‌های سرخِ جگر مثل مادرم

هنگام دست و پا زدنت گریه‌ام گرفت

پیدا کرد...

کاروان چون شهود پیدا کرد

به حقیقت ورود پیدا کرد

 

هر کسی رفت در پی سِمَتَش

پس اباالفضل رود پیدا کرد

 

یک چشم نه ... دریاچۀ خون

بر جاده بهتش برده چشمی، در انتظار قهرمانش

با ابرها پیوند خورده، باریده روی داستانش

 

یک چشم نه ... جریان کارون، یک چشم نه .. دریاچۀ خون

بر ساحلش لیلای مجنون، با کشتیِ بی بادبانش

بوی یاسمن

از چه بگویم؟ از بدن‌هایی که می‌دانید؟

از اسب‌ها و تاختن‌هایی که می‌دانید؟

 

از سروهای بر زمین افتادۀ بی‌جان؟

یا حملۀ هیزم‌شکن‌هایی که می‌دانید؟

 

اینجا کبوترها اسیر چنگ شاهینند

هر گوشه با پرپرزدن‌هایی که می‌دانید ­

نیمه‌ای از سیب

بالا ببر از دوشم سرو چمنم را

در قاب فلک سایۀ وجه حسنم را

 

ای زینت آغوش من ای فجر غزل‌خوان

پرواز بده بال قصیدت شدنم را

بعد یک سال و نیم خون گریه

گفته بودم که دیر یا زود از

راه می‌آیی و مرا با خود

بعد یک سال و نیم خون گریه

می‌بری تا وصال خود، تا خود

 

کوتاه سروده
تمام گرگ‌ها در قتلگاه و...

دل من داغدار رفتن تو

به روی خاک این صحرا تن تو

 

تمام گرگ‌ها در قتلگاه و

چه دعوایی سر پیراهن تو ...

گریۀ خدا

یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش سلام ما برساند به صبح پیرهنش

کسی که بوی هوالعشق می‌دهد نفسش کسی که عطر هوالله می‌دهد دهنش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×