دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دیر نکنی...

حالا که می‌رى ىه وقت دیر نکنى

جلوى خیمه من و پیر نکنى

من به تو تکیه زدم... با رفتنت

کوه من، من و زمینگیر نکنى

تیغ دو دم

تیغ در بین دو ابروش به هم برگشته

آنکه ابروش چنان تیغ دو دم برگشته

 

بس که موزون و طراز است به چشمم انگار

پیش بالاش بلندای علم برگشته

همه از مشک تو خواندند غم اول را

اولی را زد و زد متهم بعدی را

دومی دید دو دست قلم بعدی را

 

مرد فارغ نشده از زدن فرد نخست

زود امضاء زده حکم عدم بعدی را

 

بند چهاردهم از ترکیب بند حضرت عباس (ع)

ساقی شده‌ای پس می ادراک بیاور

از میکدۀ معرفتت تاک بیاور

 

ما ساکن میخانۀ چشمان تو هستیم

یک جرعه می ناب عرفناک بیاور

از حرم تا قتلگاه با حضرت عباس (ع)

برداشته با غیرت خود مشک و علم را

آرام کند رفتن او قلب حرم را

 

برخاست سراسیمه و آشوب به پاشد

می‌رفت که برهم بزند نظم ستم را

عرش بر آب

یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا می‌اومد با یه مشک خالی از دور تک و تنها می‌اومد موج می‌زد سینۀ دریا تا که زلفاشو می‌دید ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا می‌اومد

کوتاه سروده
نماز ظهر عاشورا

عَلَم‌های عزا برپاست در دل

فغان و اشک و واویلاست در دل

 

میان تیر و خون قامت به قامت

نماز ظهر عاشوراست در دل

داغ عباس کمر می‌شکند عالم را

به که باید بسپارم خبر این غم را

داغ عباس کمر می‌شکند عالم را

 

بنویس ام بنین! نوکری عباست

افتخاری است مبارک پسر مریم را

رو گرفته با دو چشم تر خجالت می‌کشد

تا که سائل می‌رسد بر در خجالت می‌کشد

چون که دیگر نیست آب آور خجالت می‌کشد

 

تا که او را فاطمه در خانه می‌نامید علی

زینبش می‌دید از حیدر خجالت می‌کشد

مَشک و علمش قبلۀ ماهی­‌ها شد

مواج‌­ترین خاطرۀ دریا شد

مَشک و علمش قبلۀ ماهی­‌ها شد

 

می‌برد به دندان همۀ دنیا را

تاریخ، میان دست­‌هایش جا شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×