دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوچه به کوچه

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام

جانب مکّه پر زند، جان به لب رسیده‌ام

 

حُرمت جان شکسته‌ام، در دل خون نشسته‌ام

تا که به دست بسته‌ام، بار غمت کشیده‌ام

 

سر-دار

پیغام به‌دست از سفر آمده بود

بی واهمه در دلِ خطر آمده بود

 

از بام که سرنگون شدی پرسیدند:

سردار چرا بدونِ سر آمده بود؟

عید قربان

می‌گریزد از کوفه هر کسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد

 

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کان جا فرش بوریا دارد

 

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم‌زخم‌ها دارد

کوتاه سروده
بیا ... نیا

در شهرِ هزار رنگ بی مهر و وفا

در جمعِ حرامیانِ بی‌شرم و حیا

 

ذکرِ لب تو وقتِ شهادت این بود:

ای عشق! بیا، کوفه نیا ... کوفه نیا

زبان حال حضرت مسلم (ع)
دو دستم را به عهدی تازه بستند

دلم را مثل پیمان‌ها شکستند

دو دستم را به عهدی تازه بستند

 

همان‌هایی که نامه می‌نوشتند

به استقبال تو خنجر به دستند

کوتاه سروده
تمام کوفه عهدی تازه دارند

من و انبوهی از دلواپسی‌ها

که دارم لشکری از بی‌کسی‌ها

 

تمام کوفه عهدی تازه دارند

برای کشتن تو ای مسیحا

 

کوتاه سروده
زبان حال حضرت مسلم (ع)

دلم مانده است و داغ جانگدازی

که شد با حرمت نام تو بازی

 

تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون

امان از این همه مهمان نوازی

ختم روزگار

چشم مرا به وادی تو آفتاب زد

اشک آمد و حجاب به چشم پرآب زد

 

خون شد دل پیالۀ آب از سر نشاط

در پرتو جمال تو باید شراب زد

نیست معصوم، گرچه معصوم است

کوفه گردی که خسته و تنهاست

یکی از عارفان خون خداست

 

نیست معصوم، گرچه معصوم است

مثل موج کنارۀ دریاست

 

شهر پر از بوف کور شد

تصویر ماه را کسی از چاه می‌کشد

شب رو به کوفه می‌کند و آه می‌کشد

 

سمت وقوع فاجعه‌ای تازه پا گذاشت

مرد غریبه‌ای که به دروازه پا گذاشت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×