دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پاییز

بهارم را چه‌سان پاییز کردند

دلم را از غمت لبریز کردند

 

سرت ای کاش روی نیزه می‌ماند

تو را از مرکبی آویز کردند

شنیدم شرح بازوی تو از مشک

شنیدم شرح بازوی تو از مشک

حدیث چشم و ابروی تو از مشک

 

مگر از سینه‌اش خون تو می‌ریخت

هنوزم می‌رسد بوی تو از مشک

دو بازویت گسستند

ز هم انبوه گیسویت گسستند

دو بازویت، دو بازویت گسستند

 

از آنجایی که من بوسیده بودم

بمیرم، طاق ابرویت گسستند

مشک

چه کس گیسوی خون افشانده بر مشک

هزاران تیر را بنشانده بر مشک

 

ببین زینب چه آوردی برایم

هنوزم رد خونش مانده بر مشک

کابوس سرنیزه

شبی کابوس صد سرنیزه دیدم

شبی مهتاب را بر نیزه دیدم

 

به خود گفتم که بی‌عباس گشتم

که بر حلقوم اصغر نیزه دیدم

تعبیر خواب

بجوش ای خون که شد تعبیر خوابم

به خون افتاده ماه و آفتابم

 

تو و شرم از لبان اصغر، عباس

من و شرم از دو چشمان ربابم

غم بی پایان

غم امّ‌البنین پایان ندارد

که درد بی‌کسی درمان ندارد

 

نظر بر کربلا می‌کرد و می‌گفت

بیا جانا که مادر، جان ندارد

تابوت مادر

بیا عباس من ای نور دیده

ز هجرت قامت مادر خمیده

 

بیا تابوت مادر را تو بردار

بزن بر سینه با دست بریده

مادر باب‌الحوائج

بیا عباس من قلبم گرفته

فضای سینه‌ام را غم گرفته

 

منم آن مادر باب‌الحوائج

دلم عمری به تو ماتم گرفته

کنار تربت زهرا

ز دست غم نشد شب‌ها بخوابم

به قبرم می‌روم تنها بخوابم

 

عزیزان در بقیع دفنم نمایید

کنار تربت زهرا بخوابم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×