دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
راز مگو

با تضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد

با خدای خویش از راز مگویش حرف زد

 

دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش

از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد

 

رباعی

ای اشک تو افزوده صفای عرفات

در کوی تو آمدم به جای عرفات

 

تا از می عرفان تو سرمست شویم

برخیز و بخوان باز دعای عرفات

 

وعدۀ ما به روضۀ سقّاست

 

چون خدا طالب گدا شد باز

در رحمت به روی ما شد باز

بنده شرمندۀ  خدا شد باز

او خریدار اشک ما شد باز

 

خبر آمد گناه می‌بخشد

کوه عصیان به کاه می‌بخشد

 

یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را

لبیک که در دل عرفات است و منایم

لبیک که از خویش نمودند جدایم

لبیک که سر تا به قدم محو خدایم

لبیک که امروز ندانم به کجایم

 

پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم

گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم

به مناسبت روز عرفه
یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه است

کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات

دست ما را برساند به دعای عرفات

 

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟

گوشۀ چشم تو ابری است پر از آب حیات

دارم امید یک عرفه مَحرمم کنی

قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

 

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

 

بیچاره می‌شوم اگر از تو جدا شوم

دستم بگیر ای غم تو تکیه گاه من

حیف است بهر خود کفنی دست و پا کنم

 

آخر نشد شبیه شهیدان دعا کنم

با ناله‌های خویش دلت را رضا کنم

 

احرام بسته‌ات نشدم مثل حاجیان

دل را چگونه با عرفه آشنا کنم

 

ای کاش مَحرم جبل الرحمه‌ات شوم

تا در رکاب آیم و در خون شنا کنم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×