دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تاب زلف

 

آن جسم پاره‌پاره چو در خون تپان فتاد

آتش به خیمه‌گاه وی از هر کران فتاد

 

از سوز آه و ناله‌ی اطفال خشک‌لب

آتش به خیمه‌گاه امام زمان فتاد

کشتۀ بی‌کفن

چون راهشان به مقتل شاه ز‌من فتاد

گردون ز بانگ نوحه، توانش ز تن فتاد

 

مرغان بال‌بسته‌ی صیّاد‌ دیده را

نظّاره بر صنوبر و سرو و سمن فتاد

 

گذر اسرا

 

بر قتلگاه، چون اُسرا را گذر فتاد

شورِ نشورِ حشر، عیان در نظر فتاد

 

هم بانگ نوحه، غلغله در نُه فلک فکنْد

هم گریه، بر ملائک و جنّ و بشر فتاد

تندباد حادثه

 

چون راهشان به معرکه‌ی کربلا فتاد

گردون به فکر وقعه‌ی روز جزا فتاد

 

اجزای چرخِ منتظَم از یک‌دگر گسیخت

اعضای خاکِ مُتّصل از هم جدا فتاد

با بودن تو

 

مرهم به زخمِ دل به جز از سوزِ آه نیست

روزی چو روزگار من از غم، سیاه نیست

 

خواهم که سیر بینمت، آن گه سفر روم

باید چه چاره کرد؟ که تاب نگاه نیست

بار غم

 

«از بس که غم به سینه‌ی من، بسته راه را

دیگر مجالِ آمد و شد نیست، آه را»[i]

 

از دودِ آهِ من شده تاریک، روی ماه

خورشید هم گرفته و گم کرده راه را

بانوى خمیده قامت

 

 

آن گاه که در بستر خون، خفت حسین

 لبّیک زد و جواب بشْنفت حسین

 

بانوى خمیده قامتى را دیدند

 می‌زد به سر و سینه و می‌گفت: حسین

سکینه کنار جسم پدر

الا که غرق به خون اوفتاده پیکر تو!

بباید از که بگیرم نشانى سر تو؟

 

 ز بس که بر بدنت ریخته است بارش تیر

بسان غنچه دهن باز کرده پیکر تو

 

در قتلگاه

می‌سوزد از شراره‌ی عشق خدا و باز

آتش به جان اهل هوس می‌زند حسین

 

آبش اگر دهند که هرگز نمی‌دهند

با کام خشک و سوخته پس می‌زند حسین

 

نور یزدان

در زمین آویزه‌ی عرش اله افتاده بود

 یا تن خون خدا در قتلگه افتاده بود

 

پیکر سبط نبى در بحر خون بُد غوطه‌ور

 یا که بر خاک سیه، عرش اله افتاده بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×