دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دیدار غروب

بر سر سینه‌ی غمبار غروبش می‌رفت

تا گودی گلزار غروبش می‌رفت

 

هر بار به دیدار طلوع آمده بود

این بار به دیدار غروبش می‌رفت

دشت غم‌انگیز

 

سکینه گفت: پدر جان! سرت ز تن که بریده؟

به خاک و خون، تن صد چاک و بی‌سرت که کشیده؟

 

کدام ظالمی از راه کینه کرد یتیمم؟

که زیر بار غمت، قدّ دختر تو خمیده

 

کرّوبیان، قدّوسیان

 

افتاد چون گذار اسیران به‌ قتلگاه

شد گریه تا به‌ ماهی و شد ناله تا به ماه

 

هم غرقه گشت، پیکر ما‌هی ز سیل اشک

هم تیره گشت، آینه‌ی مه ز دود آه

خاتم سلیمانی

 

خزان شد یک گل از گلشن که نتْوان در چمن جویم

گهرهایی شد از دستم که نتْوان در یمن جویم

 

نه وامق گشته بر عذرا که در شامش کنم پیدا

نه مجنون گشته بر لیلی که او را در دمن جویم

 

یحیای من!

 

ای مهربان برادرِ با جان برابرم!

وی یادگار از پدر و جدّ و مادرم!

 

چون چاک‌چاک جسم تو را بنْگرم به خاک؟

ای کاش! مُردمی که تو را کشته ننْگرم

 

دو مصیبت

 

گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم!

کافتاده‌ای به روی زمین، در برابرم

 

آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود

بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم

یا لیت!

 

گفتا به ناله کای تن مجروح چاک‌چاک!

آیا تویی حسین؟ «فَیا لَیْتَنی فِداک»!

 

آیا تویی برادر زینب؟ که این ‌چنین

با پیکر برهنه، بَرم خفته‌ای به خاک

شمع انجمن

فغان! که آن‌ چه نبی سرو داشت، در چمنش

فلک ز تیشه‌ی بیداد کرد ریشه‌کنش

 

فتاد رایت دین بر زمین، چو با رخ مات

به خاک خفت، شه از پشت اسبِ پیل‌تنش

 

گل پیرهنی چند

 

زینب به زمین دید، چو صد پاره تنی چند

پژمرده ز کین دید، گل یاسمنی چند

 

تنها به زمین دید، فتاده همه بی‌سر

بر نوک سنان، رفته سر بی‌بدنی چند

قلم قلم

 

عزم رحیل، چون به سر کوفیان فتاد

از نو، نفیر و غلغله در آسمان فتاد

 

از کینه، خصم، عترت پاک رسول را

بُرد آن چنان که ره به صف کشتگان فتاد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×