دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
میر قافله

 

از فرط غم، برای منِ تنگْ حوصله

یارای آن نمانده که بتْوان کنم گله

 

از هم اساس عالم امکان چرا نریخت؟

روزی که شد به نیزه سر میر قافله

ورد زبان

 

عهد و پیمان نه چنین بود، میان من و تو

با فلک نیز نه این بود گمان من و تو

 

که توام نیم‌ره از یاد فراموش کنی

یا کند دور ز هم، چرخ، مکان من و تو

قرآن ناطق

 

قرآن ناطقم! رُخت از من نهان مکن

بیرون توان ز جسم منِ ناتوان مکن

 

آرام جان من! شب دوشین ندیدمت

ای سدره جا! به مطبخ خولی، مکان مکن

آتش غم

 

چو رأس پاک تو را روی نی نظاره کنم

دوباره یاد از آن جسم پاره‌پاره کنم

 

در این عبور پُر از اضطراب، کو فرصت؟

که بهر اهل حریم تو، فکر چاره کنم

بهای عصمت

 

تا مصحف جمال تو گردیده منظرم

آیات حُسن توست به هر جا که بنْگرم

 

جز آن‌ که بینم از جلواتت به هر نگاه

سود از سواد دیده‌ی خونین نمی‌بَرم

بوی پیراهن یوسف

 

هلال من! کجا بودی؟ بیا دور و بَرَت گردم

مقیم آستانت باشم و خاک درت گردم

 

دو چشمم، چشمه‌ی آب است و سقّای تو در خواب است

اگر رخصت دهی با اشک خود، آب‌آورت گردم

لب شکّر‌شکن

 

ای برادر! به فدای سر دور از بدنت!

جان به قربان سر و آن بدن بی‌کفنت!

 

کاش از روز ازل، زینب تو چشم نداشت!

تا نمی‌دید به این حال، در این انجمنت

کهکشان نظاره‌گر

 

چون پیش چشمشان، سر شه ‌بر سنان گذشت

در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت

 

تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست

آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!

 

نالۀ نی

 

ناله‌ی نی است، ای ‌دل! یا که از لب شاه است؟

یا که نخله‌ی طور و نغمه‌ی «اَنَا الله» است؟

 

داستان دستان است، از فراز شاخ گل

یا که بانگ قرآن است، کز شه فلک جاه است؟

مرآت خداوند

 

این سر پُرخون که بر نی، زیب تاج و افسر است

هست مرآت خداوند و خدا را مَظهر است

 

این درخشان طلعت تابنده اندر نوک نی

صورت است این یا قمر؟ یا رشک مهر انور است؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×