دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گویا کلیم باز به طوری رسیده است

از راه دور هالۀ نوری رسیده است

یک کاروان فرشته و حوری رسیده است

مشغول ذکر و راز و نیازند با خدا

گویا کلیم باز به طوری رسیده است

 

منّت بر قمر

روی زانوی برادر پا اگر بگذاشته

آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته

 

دست‌ها را روی دوش دو پسر بگذاشته

آنکه روی شانۀ عباس سر بگذاشته

 

اوج مادری

شکوه عاطفه را بین معجرش می‌برد

دعای قافله‌ای در پی سرش می‌برد

 

به سمت قبله گرفته قنوتی از حاجت

در آرزوی اجابت به محضرش می‌برد

 

اسم تو

کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست

ندبه اسم تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست

 

عشق، یعنی «کلنا عباسک یا زینبا»

پشت جبهه اسم تو، خط مقدم اسم توست

 

ظلمت دل

زمان لطف، صحبت از حقارتم نمی‌کنی

کریمی‌ و نظاره بر لیاقتم نمی‌کنی

 

تو را ز یاد می‌برم زمان معصیت، ولی

مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی‌کنی

 

آب و گل ما ز کربلاست

قیمت نداشتیم ولی پربها شدیم

اسم حسین آمد و از خاک پا شدیم

 

تنگی جای ما خودش اصلاً سعادت است

وقتی که زیر خیمۀ لطف تو جا شدیم

 

تشریف پادشاهی

زینب که سینۀ او، خود مدفن حسین است

روحش چنان لطیف است، گویا تن حسین است

 

یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!

دست سنان و اخنس، بر دامن حسین است

 

حسینی غرق خون در سینه‌ای چون کربلا دارم

شکوه شیون داغ جوانم، اوج‌ها دارم

تشرفخانۀ اشک یتیمم، خاک پا دارم

 

سلامت می‌چکد از هر شکستم، کامل النقصم

زبانی لال و قدر نه فلک دانگ صدا دارم

 

بعد تو، من شعله شدم، سوختم

گرچه در آغوش کشیدم تو را

گریه چنان شد که ندیدم تو را

 

اکبر و اصغر همگی کوثرند

لیک من تشنه گزیدم تو را

 

سفرۀ زمین

سماع را یله کن دست و آستینت را

بزن به خاک زمان، سفرۀ زمینت را

 

هنوز رنگ شفق صبح و شام خونین است

ز بس به سیلی و ناخن زدی جبینت را

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×