دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سه حرف شعله‌بار

از داغ تو، خیمه شرمسار عطش است

چشمان فرات، جویبار عطش است

 

دست و عَلَم و مشکِ به خاک افتاده

تفسیر سه حرفِ شعله‌بارِ (ع ط ش) است

 

صدای ریزش آب

تیری که به مشک آن وفادار نشست

بَند دل و رشته امیدش بگسست

 

چشمی که نداشت ... آخر از ریزش آب

برخاست صدایی و دل مرد شکست

 

مشک تُهی

هر چند ابوالفضائلم می‌دانند

هر جا ز فتوّتم سخن می‌رانند،

 

امّا خجلم ز روی طفلان، که مرا

با مشک تُهی هنوز سقّا خوانند

 

روایت مشک

بر شانه، به جای علمش رایت مشک

دست و سر و دیده، وقف امنیّت مشک

 

گویی که به جای آب دریا، پُر بود

از حال و هوای خیمه، ظرفیّت مشک

 

مزارِ کم

آبی نبود اگر که تو دریا نمی‌شدی

مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی‌شدی

 

حالا که مثل نور شدی و قمر شدی

ای کاش هیچ وقت تو پیدا نمی‌شدی

تقدیم به ساحت مقدس حضرت اباالفضل العباس (ع)
مشک!

به دندانت کشم از خوش خیالی

ببین مشک من این آشفته حالی

 

اگر چه دست‌هایم از تن افتاد

نمی‌خواهم بیایم دست خالی

نذر دست‌های دشت کربلا حضرت اباالفضل العباس (ع)
سنگ صبور

هلا سنگ صبورم مشک، ای مشک

مریز اشک غرورم مشک، ای مشک

 

که از لب‌های خشک آل یاسین

همه شرم حضورم مشک، ای مشک

یک قطرۀ باران

ای کاش فرات هم بیابان می‌شد

تا تربت پاک تو فراوان می‌شد

 

دیدند و دریدند ... خدا! کاش که مشک

اندازۀ یک قطرۀ باران می‌شد

 

به مناسبت روز حافظ
آخرین قطره

ناگهان سایۀ خورشید به صحرا افتاد

آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد

 

پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد

آن چنان رفت که یکباره زمین جا افتاد

حضرت عباس (ع)

 

باز لیلی زد به گیسو شانه را                                    

سلسله جنبان شد این دیوانه را

 

سنگ بردارید ای فرزانگان                                      

ای هجوم آرنده بر دیوانگان

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×