دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بخت مقبل

داشت شاه تشنه‌کامان، دختری

دختری خورشید‌‌رخ، فرّخ‌فری

 

با وجود کودکی، آن دردمند

بازویش در بند و گردن در کمند

 

 

 

گل و گلاب

دختری را خانه در ویرانه بود

باده، اشک و چشم او، پیمانه بود

 

تشنه بود و سینه‌ای پُردرد داشت

در درون سینه، آه سرد داشت

 

هیجده خورشید

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌چون سواد شام کم‌کم شد پدید

رنگ از رخسار «آل‌اللَّه» پرید

 

تا در این‌جا محمل زینب رسید

حق به فریاد دل زینب رسید

 

مسجد جامع دمشق

روز آدینه یزید زشت‌نام

رفت سوی مسجد مشهور شام

 

داد فرمان، منبری بگْذاشتند

خود خطیبی را بر آن واداشتند

 

مادر و پسر

 

شنیدم که در عهد خیرالانام

رسول مکرّم، علیه السّلام

 

زنى را یکى طفل، گم‏گشته بود

چو دیوانگان، رو به مسجد نمود

ترکیب‌بند عاشورایی

قیامت آمد و نامش، مه محرّم شد

چگونه خون نکنم گریه کاوّل غم شد؟

 

فلک از آهن بیداد، ساخت شمشیری

که قاطع شرف دودمان آدم شد

 

ترکیب‌بند عاشورایی

بس که از قتل برادر، زینب محزون گریست

قتلگه چشمی شد و بر حال زینب، خون گریست

 

کربلا آهی کشید از دل که نامش شد سحاب

آن سحاب از ماتم لب‌تشنگان، جیحون گریست

 

 

ترکیب‌بند عاشورایی

 

مست صهبای ازل، چون کربلا شد مسکنش

جان به وجد آمد ز شوق وصل ساقی در تنش

 

چون وجودش از می توحید، مالامال بود

شد خدا از شش جهت پیدا به چشم روشنش

 

ترکیب‌بند عاشورایی

چون روان از کعبه سوی کوفه شد سلطان ناس

کعبه در بر کرد از اندوه او، نیلی‌لباس

 

متّفق گشتند از بهر هلاکش با یزید

آسمان کج‌نهاد و روزگار دون‌اساس

 

عید و عزا

عید می‌آید ولی در کشور ما جا ندارد

می‌رسد فصل بهار امّا اثر در ما ندارد

 

عید می‌آید ولی ما را ز غم‌های حسینی

حرفی از شادی نباشد، خرّمی معنا ندارد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×