دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مزۀ عشق

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین!

عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! 

 

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند

ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین

آرزوی کربلا

کاروان ها یک به یک رفتند سوی کربلا دیدی آخر ماند بر دل آروزی کربلا

همچو بیداران بیدل در میان خاک و خون کی شود جانم بگیرد رنگ و بوی کربلا

رنج اسارت

ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود

هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

بند پنجم ترکیب بند استاد مشفق کاشانی

 شب شعله خیز با نفس آتشین رسید

صبح از هراس دی، به دم واپسین رسید

آه سحر، به ساحت جان آفرین رسید

«چون خون ز حلق تشنۀ او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروۀ عرش برین رسید»

 

عطش در چشم دریا

در آن ساعت که عالم شرمگین بود

لبت سوزان و جانت آتشین بود

 

خروشان می‌زدی تن را به ساحل

چنان امواج دریا سهمگین بود،

رقیه نامه

دخترم٬ دختر سۀ ساله من

در گلستان عمر٬ لالۀ من

 

ای که دائم کنار بابایی

همه شب غمگسار بابایی

اربعین، وقت ظهر، کرببلا

گریه کردن برای امشب یا

گریه کردن برای فرداها

 

هر چه دیدیم گریه بود و گذشت

مثل یک خواب ظهر عاشورا

حالا به خون رسیده دو ابر بهاری‌ام

 

پایان گرفت این همه لحظه شماری‌ام یک اربعین گذشت ز چشم انتظاری‌ام

 

یک اربعین گریسته‌ام، آب رفته‌ام حالا به خون رسیده دو ابر بهاری‌ام

 

در چند گام مانده به قبرت بریده‌ام این چند گامِ مانده می‌آیی به یاری‌ام؟

 

قصۀ آتش به جانی‌ها

می‌­آید کاروان از شام، مثل قد کمانی­‌ها

نشان آورده دنبال خودش از بی‌­نشانی‌­ها

 

کجایی مادر مهتاب؟! امِ بی بنینی که ـ

به روی سینه‌­ات مانده ا­ست رد آسمانی­‌ها

راهی شوم تا پشت درهای شکسته

از طشت‌های زرنشان می‌­آیم امشب،

از پای لب‌های کبود خیزرانی

تصمیم دارم دردهایم را بگویم،

تا پای جانم با زبان بی‌زبانی

 

پروانه‌­ای روییده روی پلک‌هایم،

تا آسمان نینوا پر می­‌گشایم

تصویرهای مبهمی یادم می‌آید،

از روزهای تا قیامت جاودانی

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

شش‌گوشه‌اش از عمق جان بوسیدنی باشد

 

پیراهن صدپاره‌ات بر شانه‌های باد

هر روز بیش از پیش‌ها بوییدنی باشد

 

می‌روم پای پیاده از نجف تا کربلا

چتر را می‌بندم و روی زمین می‌ایستم

زیر باران امام اولین می‌ایستم

 

اذن می‌خواهد به ایوان نجف داخل شدن

بین صف پشت سر روح الامین می‌ایستم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×