مشخصات شعر

گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

عَلَم بر دوش او مجنون‌تر از لیلای محزون است

پریشان‌تر ز باد و گیسوان بید مجنون است

 

به سوی آب می‌تازد به سوی تشنه‌تر گشتن

به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است

 

کفی دستی ز آب آورد بالا در میانش دید

نگین تشنۀ پیغمبری که فخر گردون است

 

به آب افزوده شد آبی که در کف داشت از آن روز

پریشان لبش، اروند و بهمنشیر و کارون است

 

گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

به زیر بارش تیری که از اندازه بیرون است

 

به سقا گفت مولا با دلی خونین تر از فریاد

نمی‌دانی برادر بعد تو احوال من چون است؟

 

شکسته از غمت جام من ای قد قامت مستی

دلم ای جوهر هستی چو چشمت غرق در خون است

 

و سقا گفت: از شرم است نه از جویبار خون

اگر روی من ای خورشید عالمتاب گلگون است

 

حسین آرام می‌بوسد نگاه بی فروغی را

که زهرا تا قیامت از وفاداریش ممنون است

گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

عَلَم بر دوش او مجنون‌تر از لیلای محزون است

پریشان‌تر ز باد و گیسوان بید مجنون است

 

به سوی آب می‌تازد به سوی تشنه‌تر گشتن

به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است

 

کفی دستی ز آب آورد بالا در میانش دید

نگین تشنۀ پیغمبری که فخر گردون است

 

به آب افزوده شد آبی که در کف داشت از آن روز

پریشان لبش، اروند و بهمنشیر و کارون است

 

گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و می‌تازد

به زیر بارش تیری که از اندازه بیرون است

 

به سقا گفت مولا با دلی خونین تر از فریاد

نمی‌دانی برادر بعد تو احوال من چون است؟

 

شکسته از غمت جام من ای قد قامت مستی

دلم ای جوهر هستی چو چشمت غرق در خون است

 

و سقا گفت: از شرم است نه از جویبار خون

اگر روی من ای خورشید عالمتاب گلگون است

 

حسین آرام می‌بوسد نگاه بی فروغی را

که زهرا تا قیامت از وفاداریش ممنون است

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×