مشخصات شعر

من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم

بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم

رأس تو را دیدم به نیزه، گریه کردم

 

من در پی هر کودک تنها دویدم

بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم

 

آتش پرستار تن سجاد بود و

کار همه اهل حرم فریاد بود و

 

آتش به گیسوی یکی افتاد و می‌سوخت

در بین آتش، طفل تو جان داد و می‌سوخت

 

از درد کعب نی، یکی فریاد می‌زد

او سوی مقتل می‌دوید و داد می‌زد

 

دستی به رخسار سه‌ساله قاب گردید

سیلی به گوش کودکانت باب گردید

 

دیدم سکینه رو به سوی علقمه داشت

«بنگر عموجان حال ما را» زمزمه داشت

 

آقا به تو گفتم «دعا کن من بمیرم»

تا که نباشم بعد تو ماتم بگیرم

 

بار غمت بر شانه‌ها تا شام بردم

سنگ از عدوی مرتضی، از بام خوردم

 

بزم شراب و خیزران و رأس در طشت

طفل سه‌ساله و خرابه، یاد آن دشت

 

ما را مدینه برنگرداندی، بماند

جاخوش به نوک نیزه‌ای کردی، بماند

 

تا که سر تو نوک نی آقا نشسته

زینب سرش با چوبۀ محمل شکسته

 

یک یادگارت در خرابه ماند، بی من

اما به زودی در کنارش می‌رسم من

 

درکوفه هم بر حال ما رحمی نکردند

بر آل پاک مصطفی رحمی نکردند

 

محزون شدم، اما اسیر غم نگشتم

غم روی غم دیدم، ولیکن خم نگشتم

 

من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم

از قتلگاه تو به عرش حق رسیدم

 

من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم

بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم

رأس تو را دیدم به نیزه، گریه کردم

 

من در پی هر کودک تنها دویدم

بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم

 

آتش پرستار تن سجاد بود و

کار همه اهل حرم فریاد بود و

 

آتش به گیسوی یکی افتاد و می‌سوخت

در بین آتش، طفل تو جان داد و می‌سوخت

 

از درد کعب نی، یکی فریاد می‌زد

او سوی مقتل می‌دوید و داد می‌زد

 

دستی به رخسار سه‌ساله قاب گردید

سیلی به گوش کودکانت باب گردید

 

دیدم سکینه رو به سوی علقمه داشت

«بنگر عموجان حال ما را» زمزمه داشت

 

آقا به تو گفتم «دعا کن من بمیرم»

تا که نباشم بعد تو ماتم بگیرم

 

بار غمت بر شانه‌ها تا شام بردم

سنگ از عدوی مرتضی، از بام خوردم

 

بزم شراب و خیزران و رأس در طشت

طفل سه‌ساله و خرابه، یاد آن دشت

 

ما را مدینه برنگرداندی، بماند

جاخوش به نوک نیزه‌ای کردی، بماند

 

تا که سر تو نوک نی آقا نشسته

زینب سرش با چوبۀ محمل شکسته

 

یک یادگارت در خرابه ماند، بی من

اما به زودی در کنارش می‌رسم من

 

درکوفه هم بر حال ما رحمی نکردند

بر آل پاک مصطفی رحمی نکردند

 

محزون شدم، اما اسیر غم نگشتم

غم روی غم دیدم، ولیکن خم نگشتم

 

من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم

از قتلگاه تو به عرش حق رسیدم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×