مشخصات شعر

بذر گردن‌های بی سر عاقبت گل می‌کند

نقش می‌بندند بر هر لب، شبی  لبخندها

باز هم مهمان آتش می‌شوند اسپندها

 

نیمه‌ای از ماه، نورانی‌تر از سابق شده است

آب دارد می‌شود شش گوشۀ دل، قندها

 

حوریان، نام تو را از آسمان آورده‌اند

نامه‌ای از حاصل ِ زیباترین پیوندها

 

کتفِ پیغمبر همیشه بارگاه وحی نیست

می‌شود گاهی حریم ِبازی دلبندها

 

عرش، مهمان می‌شود با فاطمه زیر کساء

می‌رسد نوبت به مهمان کردن ِ فرزندها

 

پیش پایت سورۀ احزاب نازل می‌شود

آیۀ تطهیر می‌جوشد پس از سوگندها

 

سفره‌ات را پهن کن یک عمر مهمانی بده

تا دهان ِ دهر، با تو پر شود از پندها

 

چشمِ یعقوب از شمیم ِعطر تو روشن شده ست

لحظه‌ای  پیــــــراهنت افتاده روی بنــــدها

 

می‌شوی پروانۀ گل‌های سرخ ِ سرسبد

روی ماهت برکه را انداخته در جزر و مد

 

پلک بر هم می‌زنی خاک از یقین پر می‌شود

آسمان ِ خالی از نور ِ زمین پر می‌شود

 

در خطوط روی پیشانی ت قرآن حک شده است

روحت از نورِ اذانی دلنشین پر می‌شود

                                                   

می‌چکد یک قطره از آب وضویت بر زمین

هر صدف بی وقفه از دُرّ ثمین پر می‌شود

 

در بهشتِ دست‌هایت هر چه جام ِ روزه‌دار

لب به لب از عطرِ کأس ٍ من معین  پرمی‌شود

 

کشتی نوح تو را طاقت ندارند آب‌ها

عرشه‌اش از بادبان ِ کاغذین پر می‌شود

 

راه و رسمش نیست، اما سایۀ پشت سرت

صف به صف از گرگ‌های در کمین پر می‌شود

 

ریشه می‌بندند در خون دلت هر روز و شب

باغ اجدادی‌ت از زیتون و تین، پر می‌شود

 

آب‌ها از آسیا می‌افتد و پایان ِ کار

شهر از سرهای روی آستین پر می‌شود

 

بیعتت را با دل ِ آیینه داران، تازه کن!

با سکوتت دفتر ِ توحید را شیرازه کن!

 

فتنه پردازان چه می‌دانند طبل جنگ چیست

روی پیشانی به جای پینه، مُهر ِ ننگ چیست

 

بیشتر شوق شکستن می‌کند آرامشان

نه، نمی‌دانند فرق آینه با سنگ چیست

 

بر کسی روشن نشد تکلیف ِ ماه ِ آشکار

با نقاب ِ مانده بر هر چهرۀ صد رنگ چیست 

 

کاش می‌فهمید دنیا دردِ چشمان ِ سخی

لابلای ازدحام ِ چشم‌های تنگ چیست

 

صخره‌های صبر را پیموده‌ای با پای ِ دل

مانده ام، تقدیر تلخ ِ هر چه پای لنگ چیست                                 

 

شرح ِ حالت را ورق زد دست قرآن کریم

سورۀ صاد است: بسم الله الرحمن الرحیم 

 

صاد والقرآنِ ذی الذّکرِ، لبانی غرق خون

صاد، چون صبرِ دل ِ والسابقون السابقون 

 

صاد، مثل صلح وقتی چون قیامی آتشین

کاخ‌های تیرگی را کرده باشد واژگون

 

باورش سخت است اما ذوالفقاری در نیام

می‌کشاند نانجیبان را به سرحدِ جنون

 

دست‌هایی آشنا این خانه را بر دوش ِ شهر

می‌کنند آوار، مثل سقف‌های بی ستون

 

کوچه‌ها! زخم زبان‌ها! خلوت بی هم نفس!

دیده بودید این همه نامرد- یکجا - تاکنون؟

 

شاید آخر این سکوت، این استخوان ِدر گلو

بندِ تسبیح دلت را پاره کرده از درون

 

از مفاتیح الجنانِ سینه‌ات عطر کساء

می‌وزد دنبال هم، هر روز بر خواب قرون

 

طرح یک منظومه با هفتاد ماه افتاده است

لابلای تکه‌های آسمان در تشت خون

 

دشنه‌های کینه را در خاک ِ قلبت کاشتند

از دهانت تکه تکه آینه برداشتند

 

صبح فردا لاله در باغ ِ تنت گل می‌کند

تیر می‌آید به تابوتت توکّل می‌کند

                                      

تیر، دستِ تشنه‌اش را از طلوع ِ زخم‌هات

تا غروب ِ خون چکان ِ نینوا پل می‌کند

 

حُسنِ مطلع در کتاب ِ نور، حُسن ِ خُلق ِ توست

شعر خلقت را پر از شورِ تغزل می‌کند

 

گام بر می‌داری و پشت قدم‌هایت، زمین -

روح ِ مکتب را مهیای تکامل می‌کند

 

از نگاه ِ غربت آلود ِ مدینه واضح است

درد ِ تنهایی ت را دارد تحمل می کند

 

هر کبوتر با دخیل ِ بال‌های خاکی‌اش

بر مزار بی چراغ ِ تو، توسل می‌کند

 

بذر ِ فریادی که در بیداد ِ طوفان کاشتی

روی گردن‌های بی سر عاقبت گل می‌کند

 

آسمان با اخترانش می‌شود گلدسته‌ات

گنبدِ گردون، ضریح ِ چشم‌های خسته‌ات

 

بذر گردن‌های بی سر عاقبت گل می‌کند

نقش می‌بندند بر هر لب، شبی  لبخندها

باز هم مهمان آتش می‌شوند اسپندها

 

نیمه‌ای از ماه، نورانی‌تر از سابق شده است

آب دارد می‌شود شش گوشۀ دل، قندها

 

حوریان، نام تو را از آسمان آورده‌اند

نامه‌ای از حاصل ِ زیباترین پیوندها

 

کتفِ پیغمبر همیشه بارگاه وحی نیست

می‌شود گاهی حریم ِبازی دلبندها

 

عرش، مهمان می‌شود با فاطمه زیر کساء

می‌رسد نوبت به مهمان کردن ِ فرزندها

 

پیش پایت سورۀ احزاب نازل می‌شود

آیۀ تطهیر می‌جوشد پس از سوگندها

 

سفره‌ات را پهن کن یک عمر مهمانی بده

تا دهان ِ دهر، با تو پر شود از پندها

 

چشمِ یعقوب از شمیم ِعطر تو روشن شده ست

لحظه‌ای  پیــــــراهنت افتاده روی بنــــدها

 

می‌شوی پروانۀ گل‌های سرخ ِ سرسبد

روی ماهت برکه را انداخته در جزر و مد

 

پلک بر هم می‌زنی خاک از یقین پر می‌شود

آسمان ِ خالی از نور ِ زمین پر می‌شود

 

در خطوط روی پیشانی ت قرآن حک شده است

روحت از نورِ اذانی دلنشین پر می‌شود

                                                   

می‌چکد یک قطره از آب وضویت بر زمین

هر صدف بی وقفه از دُرّ ثمین پر می‌شود

 

در بهشتِ دست‌هایت هر چه جام ِ روزه‌دار

لب به لب از عطرِ کأس ٍ من معین  پرمی‌شود

 

کشتی نوح تو را طاقت ندارند آب‌ها

عرشه‌اش از بادبان ِ کاغذین پر می‌شود

 

راه و رسمش نیست، اما سایۀ پشت سرت

صف به صف از گرگ‌های در کمین پر می‌شود

 

ریشه می‌بندند در خون دلت هر روز و شب

باغ اجدادی‌ت از زیتون و تین، پر می‌شود

 

آب‌ها از آسیا می‌افتد و پایان ِ کار

شهر از سرهای روی آستین پر می‌شود

 

بیعتت را با دل ِ آیینه داران، تازه کن!

با سکوتت دفتر ِ توحید را شیرازه کن!

 

فتنه پردازان چه می‌دانند طبل جنگ چیست

روی پیشانی به جای پینه، مُهر ِ ننگ چیست

 

بیشتر شوق شکستن می‌کند آرامشان

نه، نمی‌دانند فرق آینه با سنگ چیست

 

بر کسی روشن نشد تکلیف ِ ماه ِ آشکار

با نقاب ِ مانده بر هر چهرۀ صد رنگ چیست 

 

کاش می‌فهمید دنیا دردِ چشمان ِ سخی

لابلای ازدحام ِ چشم‌های تنگ چیست

 

صخره‌های صبر را پیموده‌ای با پای ِ دل

مانده ام، تقدیر تلخ ِ هر چه پای لنگ چیست                                 

 

شرح ِ حالت را ورق زد دست قرآن کریم

سورۀ صاد است: بسم الله الرحمن الرحیم 

 

صاد والقرآنِ ذی الذّکرِ، لبانی غرق خون

صاد، چون صبرِ دل ِ والسابقون السابقون 

 

صاد، مثل صلح وقتی چون قیامی آتشین

کاخ‌های تیرگی را کرده باشد واژگون

 

باورش سخت است اما ذوالفقاری در نیام

می‌کشاند نانجیبان را به سرحدِ جنون

 

دست‌هایی آشنا این خانه را بر دوش ِ شهر

می‌کنند آوار، مثل سقف‌های بی ستون

 

کوچه‌ها! زخم زبان‌ها! خلوت بی هم نفس!

دیده بودید این همه نامرد- یکجا - تاکنون؟

 

شاید آخر این سکوت، این استخوان ِدر گلو

بندِ تسبیح دلت را پاره کرده از درون

 

از مفاتیح الجنانِ سینه‌ات عطر کساء

می‌وزد دنبال هم، هر روز بر خواب قرون

 

طرح یک منظومه با هفتاد ماه افتاده است

لابلای تکه‌های آسمان در تشت خون

 

دشنه‌های کینه را در خاک ِ قلبت کاشتند

از دهانت تکه تکه آینه برداشتند

 

صبح فردا لاله در باغ ِ تنت گل می‌کند

تیر می‌آید به تابوتت توکّل می‌کند

                                      

تیر، دستِ تشنه‌اش را از طلوع ِ زخم‌هات

تا غروب ِ خون چکان ِ نینوا پل می‌کند

 

حُسنِ مطلع در کتاب ِ نور، حُسن ِ خُلق ِ توست

شعر خلقت را پر از شورِ تغزل می‌کند

 

گام بر می‌داری و پشت قدم‌هایت، زمین -

روح ِ مکتب را مهیای تکامل می‌کند

 

از نگاه ِ غربت آلود ِ مدینه واضح است

درد ِ تنهایی ت را دارد تحمل می کند

 

هر کبوتر با دخیل ِ بال‌های خاکی‌اش

بر مزار بی چراغ ِ تو، توسل می‌کند

 

بذر ِ فریادی که در بیداد ِ طوفان کاشتی

روی گردن‌های بی سر عاقبت گل می‌کند

 

آسمان با اخترانش می‌شود گلدسته‌ات

گنبدِ گردون، ضریح ِ چشم‌های خسته‌ات

 

۱ نظر
 
  • سمانه ۱۳۹۵/۰۱/۲۳

    السلام علیک یا حضرت امام حسن (ع)

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×