مشخصات شعر

عباس می‌‌شوم علمم را بیاوری

با عمه گفت: کشت مرا سوز این نفس

من را بزرگ کرده برای همین نفس

با آخرین توانم و تا آخرین نفس

 

باید به سر روم، پسر او که می‌شوم

گیرم نمی‌شوم، سپر او که می‌شوم

 

عمری است که به غیر عمویم نداشتم

تا بود دامنش، نفسش غم نداشتم

بابا نداشتم عوضش کم نداشتم

 

اشکم نوشت تا نفس آخرم حسین

ای مهربانتر از پدر و مادرم، حسین!

 

بگذار تا که شیر جمل را نشان دهم

تا نعرۀ امیر جمل را نشان دهم

شمشیر بی‌نظیر جمل را نشان دهم

 

عمه به روم سن کمم را نیاوری

عباس می‌‌شوم علمم را بیاوری

 

در جنگ تن به تن به زمین تن نمی‌دهم

گر صد سپاه تیغ دهد من نمی‌دهم

فرصت مقابل تو به دشمن نمی‌دهم

 

فریاد می‌زنم علم زینب توام

بابا مدافع حرم زینب توام

 

صد زخم روی بال و پر من گذاشتند

سرنیزه را روی جگر من گذاشتند

با تیغ و تیر سر به سر من گذاشتند

 

عمه تمام پیکر من درد می‌‌کند

او را زدند و حنجر من درد می‌‌کند

 

گودال را نبین آه که او خورد بر زمین

هل داد نیزه‌ای و عمو خورد بر زمین

با زخم سینه روی گلو خورد بر زمین

 

گرچه نخواست، خم شد و افتاد با سرش

از سمت راست خم‌ شد و افتاد با سرش

 

عمه گریست، اینهمه پرپر نزن! نشد

ناخن مزن به گونه و بر سر مزن! نشد

حرف برادر است، به خواهر نزن! نشد

 

با دست بسته سنگ به آیینه‌ات نکوب

این گونه پیش من به روی سینه‌ات نکوب

 

زینب اگرچه دست پسر را مهارکرد

از بس که داد زد ز بس که هوار کرد

دستش کشید، سمت عمویش فرار کرد

 

وقتی رسید تیغ حرامی به او گرفت

جای عموش نیزۀ شامی به او گرفت

 

افتاد بر تنش، سپرش را بغل گرفت

از بین چکمه‌ها، پسرش را بغل گرفت

بر سینه‌اش همین که سرش را بغل گرفت

 

بوسید تا حسین گلویش، یکی شدند

چسبیده بود او به عمویش، یکی شدند

 

نزدیک اوست، حرمله او را نشانه کرد

اول نشست روی عمو را نشانه کرد

پایین گرفت زیر گلو را نشانه کرد

 

تیر سه‌شعبه قلب عمو را درست زد

ای خاک بر سرم، دو گلو را درست زد

 

عباس می‌‌شوم علمم را بیاوری

با عمه گفت: کشت مرا سوز این نفس

من را بزرگ کرده برای همین نفس

با آخرین توانم و تا آخرین نفس

 

باید به سر روم، پسر او که می‌شوم

گیرم نمی‌شوم، سپر او که می‌شوم

 

عمری است که به غیر عمویم نداشتم

تا بود دامنش، نفسش غم نداشتم

بابا نداشتم عوضش کم نداشتم

 

اشکم نوشت تا نفس آخرم حسین

ای مهربانتر از پدر و مادرم، حسین!

 

بگذار تا که شیر جمل را نشان دهم

تا نعرۀ امیر جمل را نشان دهم

شمشیر بی‌نظیر جمل را نشان دهم

 

عمه به روم سن کمم را نیاوری

عباس می‌‌شوم علمم را بیاوری

 

در جنگ تن به تن به زمین تن نمی‌دهم

گر صد سپاه تیغ دهد من نمی‌دهم

فرصت مقابل تو به دشمن نمی‌دهم

 

فریاد می‌زنم علم زینب توام

بابا مدافع حرم زینب توام

 

صد زخم روی بال و پر من گذاشتند

سرنیزه را روی جگر من گذاشتند

با تیغ و تیر سر به سر من گذاشتند

 

عمه تمام پیکر من درد می‌‌کند

او را زدند و حنجر من درد می‌‌کند

 

گودال را نبین آه که او خورد بر زمین

هل داد نیزه‌ای و عمو خورد بر زمین

با زخم سینه روی گلو خورد بر زمین

 

گرچه نخواست، خم شد و افتاد با سرش

از سمت راست خم‌ شد و افتاد با سرش

 

عمه گریست، اینهمه پرپر نزن! نشد

ناخن مزن به گونه و بر سر مزن! نشد

حرف برادر است، به خواهر نزن! نشد

 

با دست بسته سنگ به آیینه‌ات نکوب

این گونه پیش من به روی سینه‌ات نکوب

 

زینب اگرچه دست پسر را مهارکرد

از بس که داد زد ز بس که هوار کرد

دستش کشید، سمت عمویش فرار کرد

 

وقتی رسید تیغ حرامی به او گرفت

جای عموش نیزۀ شامی به او گرفت

 

افتاد بر تنش، سپرش را بغل گرفت

از بین چکمه‌ها، پسرش را بغل گرفت

بر سینه‌اش همین که سرش را بغل گرفت

 

بوسید تا حسین گلویش، یکی شدند

چسبیده بود او به عمویش، یکی شدند

 

نزدیک اوست، حرمله او را نشانه کرد

اول نشست روی عمو را نشانه کرد

پایین گرفت زیر گلو را نشانه کرد

 

تیر سه‌شعبه قلب عمو را درست زد

ای خاک بر سرم، دو گلو را درست زد

 

۱ نظر
 
  • مهدی ۱۳۹۷/۰۶/۲۳

    احسنت به این شاعر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×