مشخصات شعر

گریه بر روضۀ او، صاحب لولاک کند

مرغ بی بال و پر غمکدۀ بغدادیم

روضه و غصه و دردیم، غم و فریادیم

قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم

سال‌ها با جگر پاره چنین سر دادیم:

 

ما عزادار دل خون جوادیم همه

با دل خون شده مجنون جوادیم همه

 

عرش را غربت او یکسره غمناک کند

رخت مشکی به تن پهنۀ افلاک کند

گریه بر روضۀ او، صاحب لولاک کند

خواهری نیست که خون از لب او پاک کند

 

اینکه پیچیده به خود تشنه و دور از وطن است

خاک عالم به سرم، گل پسر بوالحسن است

 

مثل یک شمع کف حجره چکیدن سخت است

وسط خانۀ خود زهر چشیدن سخت است

از سوی همسر خود طعنه شنیدن سخت است

پر خود را به روی خاک کشیدن سخت است

 

نیست یک مرد، کمی یاری مظلوم دهد

قطر‌ه‌ای آب به این تشنۀ مغموم دهد

 

بی وفا خواست که آقای مرا پیر کند

غصه را در دل محزون شده تکثیر کند

پسر فاطمه را کوچک و تحقیر کند

خواست او را وسط حجره زمین‌گیر کند

 

بی حیا بر جگر سوخته‌اش می‌‌خندید

با کنیزان جلوی حجرۀ او می‌‌رقصید

 

پسر شاه خراسان جگرش می‌‌سوزد

از غم زهر جفا چشم ترش می‌‌سوزد

دست و پا می‌‌زند و بال و پرش می‌‌سوزد

وسط حجره، تن شعله‌ورش می‌‌سوزد

 

باورم نیست که اینها به کمک برخیزند

آب را پیش نگاهش به زمین می‌‌ریزند

 

گاهی از شرم کمی رحم و مدارا خوب است

نگذارید تنش را به تماشا خوب است

نکشیدش به سوی بام، همین جا خوب است

چه کسی گفته قد و قامت رعنا خوب است؟

 

حمل او روی سر چند نفر، دردسر است

تیزی پله و تنگی گذر، دردسر است

 

خوبی بام به این است مصیبت نکشد

بدنش زیر سم اسب مشقت نکشد

نیزه و سنگ به پیشانی حضرت نکشد

آخر روضۀ او، کار به غارت نکشد

 

تشنه جان داده، ولی در بدنش سر دارد

صحن این بام چه خوب است، کبوتر دارد

 

شاه عالم به زمین خورده و بی حال شده

پیکرش در ته گودال لگدمال شده

بر سر پیرهنش صحبت و جنجال شده

شمر با خنجر خود وارد گودال شده

 

داشت با خنجر خود ضربه به آقا می‌‌زد

ناگهان صوت فراگیر «بنی» آمد

 

گریه بر روضۀ او، صاحب لولاک کند

مرغ بی بال و پر غمکدۀ بغدادیم

روضه و غصه و دردیم، غم و فریادیم

قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم

سال‌ها با جگر پاره چنین سر دادیم:

 

ما عزادار دل خون جوادیم همه

با دل خون شده مجنون جوادیم همه

 

عرش را غربت او یکسره غمناک کند

رخت مشکی به تن پهنۀ افلاک کند

گریه بر روضۀ او، صاحب لولاک کند

خواهری نیست که خون از لب او پاک کند

 

اینکه پیچیده به خود تشنه و دور از وطن است

خاک عالم به سرم، گل پسر بوالحسن است

 

مثل یک شمع کف حجره چکیدن سخت است

وسط خانۀ خود زهر چشیدن سخت است

از سوی همسر خود طعنه شنیدن سخت است

پر خود را به روی خاک کشیدن سخت است

 

نیست یک مرد، کمی یاری مظلوم دهد

قطر‌ه‌ای آب به این تشنۀ مغموم دهد

 

بی وفا خواست که آقای مرا پیر کند

غصه را در دل محزون شده تکثیر کند

پسر فاطمه را کوچک و تحقیر کند

خواست او را وسط حجره زمین‌گیر کند

 

بی حیا بر جگر سوخته‌اش می‌‌خندید

با کنیزان جلوی حجرۀ او می‌‌رقصید

 

پسر شاه خراسان جگرش می‌‌سوزد

از غم زهر جفا چشم ترش می‌‌سوزد

دست و پا می‌‌زند و بال و پرش می‌‌سوزد

وسط حجره، تن شعله‌ورش می‌‌سوزد

 

باورم نیست که اینها به کمک برخیزند

آب را پیش نگاهش به زمین می‌‌ریزند

 

گاهی از شرم کمی رحم و مدارا خوب است

نگذارید تنش را به تماشا خوب است

نکشیدش به سوی بام، همین جا خوب است

چه کسی گفته قد و قامت رعنا خوب است؟

 

حمل او روی سر چند نفر، دردسر است

تیزی پله و تنگی گذر، دردسر است

 

خوبی بام به این است مصیبت نکشد

بدنش زیر سم اسب مشقت نکشد

نیزه و سنگ به پیشانی حضرت نکشد

آخر روضۀ او، کار به غارت نکشد

 

تشنه جان داده، ولی در بدنش سر دارد

صحن این بام چه خوب است، کبوتر دارد

 

شاه عالم به زمین خورده و بی حال شده

پیکرش در ته گودال لگدمال شده

بر سر پیرهنش صحبت و جنجال شده

شمر با خنجر خود وارد گودال شده

 

داشت با خنجر خود ضربه به آقا می‌‌زد

ناگهان صوت فراگیر «بنی» آمد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×