مشخصات شعر

قصید‌ه‌ای در نعت چهارده معصوم

به یمن آنکه گشودند پرنیان خیال

رمید شام فراق و دمید صبح وصال

 

رسید فصل بهار از پی خریف و شتا

مگر که وام بگیرد ز ابر مال و منال

 

به هرچه آنچه که باید سپرد صانع کل

نکرد در حق اصناف صنع خویش اهمال

 

یکی‌ست در نظر جزم قله‌ای ساکن

یکی‌ست در اثر عزم چشم‌های سیال

 

یکی‌ست لب ز سخن‌بسته همچو شاخ و ورق

یکی چو قمری و بلبل شده‌ست نغمه ‌فعال

 

سماست از نفحات اله فیءآمیز

زمین گرفته ز الطاف کردگار انفال

 

به سنگفرش زمرّد نشسته اهل زمین

گرفته کاشی فیروزه گنبد جوّال

 

حیات داده زمین را به طرز عظم رمیم

که اوست در همه حالی محوّل الاحوال

 

همو که هیچ نبودیم و از عقار عدم

وجود آدمیان آفرید از صلصال

 

هرآنچه را به هرآنکس که داده از یک روست

چو گوش بسپری و لب نیاوری به مقال

 

بساط صنع مهیا شده‌ست از آغاز

به پاس احمد مرسل، به نام حیدر و آل

 

همان رسول و همان عترتی که جنّ و ملک

شوند سائل‌شان بالغدو و الآصال

 

یکی‌ست پیغمبر، عقل کل، امام رسل

که اوست مبدأ و مصدر، که اوست ختم و مآل

 

یکی علی است عدیل بتول و عدل رسول

که کعبه گفت به او در رحم تعال تعال!

 

یکی‌ست فاطمه، زهرای آسمان نبی

که نیست مشرق او را هماره رنگ زوال

 

یکی حسن که سخاوت به کوی اوست مقیم

که جست خور و مه از نزل او جلال و جمال

 

یکی حسین، که نثّار ثار خویشتن است

که ریخت پای خدا مهجه را به بزم قتال

 

یکی علی دوم، فخر عالم ملکوت

که در بکا و عبادت ورا نبود همال

 

یکی محمّد باقر، که سالکان اله

ز خوان علم بسیطش گرفته‌اند نوال

 

یکی‌ست جعفر صادق، که بر سریر علوم

زده‌ست با کنف عصمتش به عقل عقال

 

یکی‌ست موسی کاظم، که ظلم خاص و عوام

به قلب او ننشانده‌ست گرد غیظ و ملال

 

همو که از خم عصمت ‌طراز اولادش

شده‌ست ساغر ایران ز فیض مالامال

 

یکی به طوس، علی سوم، رضای رئوف

امام ثامن و ضامن، همام مهر خصال

 

یکی به قم، که مسمّا به فاطمه‌ست و بود

ملیکه‌‌ای به سریر عفاف و عرش جلال

 

بگو ز احمد موسی که هست شاهچراغ

نگین حلقۀ شیراز و نقش‌بند کمال

 

یکی دگر شده زین اب و بود زینب

که طالعش به صفاهان بسی‌است خوش‌اقبال

 

کسی که خیل ملک بالعشی و الإبکار

به مرقدش به ادب سوده عارض و پر و بال

 

مگر نه اینکه بهشت است هشته روی زمین

چو از حریم وی‌اش بر تو آورم تمثال

 

چنان ادیم کریمش نوال‌چین شده است

که ترک نعت نگوید به خوان او قوّال

 

هوای لطف ورا در معاد پروردم

اگر هدیه نخواهم در این جهان به حوال

 

بیاور از سر نو نعت اهل بیت رسول

سخن بگو ز امامان اگر نه‌ای هزّال

 

یکی محمّد ثانی، همای جود و سخا

به بال علم به ما برفکنده است ظلال

 

یکی علی چهارم، نقی و هادی خلق

کز او حرام حرام است و زو حلال حلال

 

یکی حسن که زکی است و از کرامت او

گرفته‌اند مکارم به صحبتش مکیال

 

یکی محمّد ثالث، ابالحسن، مهدی

که غایب است به تأذین قادر متعال

 

خدای را ز چه رو عترت‌اند جان بر لب

چه شد که حق عزیزان شد این چنین پامال

 

خدای را که بر این خاندان ببازم جان

خدای را که نویسد قلم بر این منوال

 

بود که «جوهر» این نظم در تغابن حشر

به دادمان برسد در زمان استیصال

 

قصید‌ه‌ای در نعت چهارده معصوم

به یمن آنکه گشودند پرنیان خیال

رمید شام فراق و دمید صبح وصال

 

رسید فصل بهار از پی خریف و شتا

مگر که وام بگیرد ز ابر مال و منال

 

به هرچه آنچه که باید سپرد صانع کل

نکرد در حق اصناف صنع خویش اهمال

 

یکی‌ست در نظر جزم قله‌ای ساکن

یکی‌ست در اثر عزم چشم‌های سیال

 

یکی‌ست لب ز سخن‌بسته همچو شاخ و ورق

یکی چو قمری و بلبل شده‌ست نغمه ‌فعال

 

سماست از نفحات اله فیءآمیز

زمین گرفته ز الطاف کردگار انفال

 

به سنگفرش زمرّد نشسته اهل زمین

گرفته کاشی فیروزه گنبد جوّال

 

حیات داده زمین را به طرز عظم رمیم

که اوست در همه حالی محوّل الاحوال

 

همو که هیچ نبودیم و از عقار عدم

وجود آدمیان آفرید از صلصال

 

هرآنچه را به هرآنکس که داده از یک روست

چو گوش بسپری و لب نیاوری به مقال

 

بساط صنع مهیا شده‌ست از آغاز

به پاس احمد مرسل، به نام حیدر و آل

 

همان رسول و همان عترتی که جنّ و ملک

شوند سائل‌شان بالغدو و الآصال

 

یکی‌ست پیغمبر، عقل کل، امام رسل

که اوست مبدأ و مصدر، که اوست ختم و مآل

 

یکی علی است عدیل بتول و عدل رسول

که کعبه گفت به او در رحم تعال تعال!

 

یکی‌ست فاطمه، زهرای آسمان نبی

که نیست مشرق او را هماره رنگ زوال

 

یکی حسن که سخاوت به کوی اوست مقیم

که جست خور و مه از نزل او جلال و جمال

 

یکی حسین، که نثّار ثار خویشتن است

که ریخت پای خدا مهجه را به بزم قتال

 

یکی علی دوم، فخر عالم ملکوت

که در بکا و عبادت ورا نبود همال

 

یکی محمّد باقر، که سالکان اله

ز خوان علم بسیطش گرفته‌اند نوال

 

یکی‌ست جعفر صادق، که بر سریر علوم

زده‌ست با کنف عصمتش به عقل عقال

 

یکی‌ست موسی کاظم، که ظلم خاص و عوام

به قلب او ننشانده‌ست گرد غیظ و ملال

 

همو که از خم عصمت ‌طراز اولادش

شده‌ست ساغر ایران ز فیض مالامال

 

یکی به طوس، علی سوم، رضای رئوف

امام ثامن و ضامن، همام مهر خصال

 

یکی به قم، که مسمّا به فاطمه‌ست و بود

ملیکه‌‌ای به سریر عفاف و عرش جلال

 

بگو ز احمد موسی که هست شاهچراغ

نگین حلقۀ شیراز و نقش‌بند کمال

 

یکی دگر شده زین اب و بود زینب

که طالعش به صفاهان بسی‌است خوش‌اقبال

 

کسی که خیل ملک بالعشی و الإبکار

به مرقدش به ادب سوده عارض و پر و بال

 

مگر نه اینکه بهشت است هشته روی زمین

چو از حریم وی‌اش بر تو آورم تمثال

 

چنان ادیم کریمش نوال‌چین شده است

که ترک نعت نگوید به خوان او قوّال

 

هوای لطف ورا در معاد پروردم

اگر هدیه نخواهم در این جهان به حوال

 

بیاور از سر نو نعت اهل بیت رسول

سخن بگو ز امامان اگر نه‌ای هزّال

 

یکی محمّد ثانی، همای جود و سخا

به بال علم به ما برفکنده است ظلال

 

یکی علی چهارم، نقی و هادی خلق

کز او حرام حرام است و زو حلال حلال

 

یکی حسن که زکی است و از کرامت او

گرفته‌اند مکارم به صحبتش مکیال

 

یکی محمّد ثالث، ابالحسن، مهدی

که غایب است به تأذین قادر متعال

 

خدای را ز چه رو عترت‌اند جان بر لب

چه شد که حق عزیزان شد این چنین پامال

 

خدای را که بر این خاندان ببازم جان

خدای را که نویسد قلم بر این منوال

 

بود که «جوهر» این نظم در تغابن حشر

به دادمان برسد در زمان استیصال

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×