مشخصات شعر

غم تا ابد

به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد

که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد

 

سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌‌ای روزی

که نامش آفتاب جان سرگردان ما باشد

 

لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند

لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد

 

چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می‌سوخت 

که مصباح الهدای دیدۀ حیران ما باشد

 

لب و دندان او را چوب زد دست ستم روزی 

که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد 

 

کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر 

حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد

غم تا ابد

به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد

که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد

 

سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌‌ای روزی

که نامش آفتاب جان سرگردان ما باشد

 

لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند

لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد

 

چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می‌سوخت 

که مصباح الهدای دیدۀ حیران ما باشد

 

لب و دندان او را چوب زد دست ستم روزی 

که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد 

 

کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر 

حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×