مشخصات شعر

یک سر به روی نیزه، یک خواهر جان بر لب

غم‌ها که به سر آمد، آغاز ظفرها شد

الوعده وفا! روز دندان به جگرها شد

چشمان پیمبر هم، معطوف گذرها شد

حجاج رسیدند و پایان سفرها شد

 

وا کرده بغل برکه، بر روی مسافرها

گویا که خدا داده، سوغات به زائرها

 

انقدر جهاز آمد، کوهی شد و بالا رفت

چشمان همه سویش، من باب تماشا رفت

احمد به فراز آن، هم شانۀ مولا رفت

موسی سوی طور آمد، بر عرش مسیحا رفت

 

موقوفۀ حیدر بود، هر خط بیاناتش

یک جمله به توصیفش، یک جمله به اثباتش

 

می‌گفت که‌ ای مردم، فرماندۀ لشگر کیست؟

هرچند پیمبر نیست، هارون پیمبر کیست؟

سرمایۀ اسلام و از اهل جهان سر کیست؟

شمشیر رسول الله، کرار دلاور کیست؟

 

انگشتر ‌ایمان را همواره نگین بوده

بر شانه من رفته، معراج نشین بوده

 

«یا رب به علی» بوده، یک عمر دعای من

هروقت زمین خوردم، بوده است عصای من

جانم به علی بند است، جان داده برای من

بی واهمه در بستر، خوابیده به جای من

 

وقتی به رکوع آمد، طعنه به سلیمان زد

خیبر جلویش پا شد، وقتی که به میدان زد

 

مغرور نبود اصلا، هرچند شجاعت داشت

از زندگی‌اش دل کند، با مرگ رفاقت داشت

با نان جوین خوش بود، از بس که قناعت داشت

حرفی نزد از مردم، هرچند شکایت داشت

 

باید به دل مؤمن، عشقی ازلی باشد

بر هرکه امامم من، مأموم علی باشد

 

من می‌روم ‌ای امت، زیر نظرش باشید

تنها نشود یک وقت، مثل سپرش باشد

روزی نرسد داغی، روی جگرش باشید

با آتش و با هیزم، در پشت درش باشید

 

روزی نرسد باشد در بین شما تنها

در پیش نگاه او سیلی بخورد زهرا

 

کاری نکنید از درد شب‌ها بشود بیدار

از درد کبودی‌ها، از زخم نوک مسمار

زینب ببرد ارث از این سوختن و آزار

یثرب برسد تا شام، کوچه برسد بازار

 

یک سر به روی نیزه، یک خواهر جان بر لب

وای از اثر شلاق، وای از کمر زینب

 

یک سر به روی نیزه، یک خواهر جان بر لب

غم‌ها که به سر آمد، آغاز ظفرها شد

الوعده وفا! روز دندان به جگرها شد

چشمان پیمبر هم، معطوف گذرها شد

حجاج رسیدند و پایان سفرها شد

 

وا کرده بغل برکه، بر روی مسافرها

گویا که خدا داده، سوغات به زائرها

 

انقدر جهاز آمد، کوهی شد و بالا رفت

چشمان همه سویش، من باب تماشا رفت

احمد به فراز آن، هم شانۀ مولا رفت

موسی سوی طور آمد، بر عرش مسیحا رفت

 

موقوفۀ حیدر بود، هر خط بیاناتش

یک جمله به توصیفش، یک جمله به اثباتش

 

می‌گفت که‌ ای مردم، فرماندۀ لشگر کیست؟

هرچند پیمبر نیست، هارون پیمبر کیست؟

سرمایۀ اسلام و از اهل جهان سر کیست؟

شمشیر رسول الله، کرار دلاور کیست؟

 

انگشتر ‌ایمان را همواره نگین بوده

بر شانه من رفته، معراج نشین بوده

 

«یا رب به علی» بوده، یک عمر دعای من

هروقت زمین خوردم، بوده است عصای من

جانم به علی بند است، جان داده برای من

بی واهمه در بستر، خوابیده به جای من

 

وقتی به رکوع آمد، طعنه به سلیمان زد

خیبر جلویش پا شد، وقتی که به میدان زد

 

مغرور نبود اصلا، هرچند شجاعت داشت

از زندگی‌اش دل کند، با مرگ رفاقت داشت

با نان جوین خوش بود، از بس که قناعت داشت

حرفی نزد از مردم، هرچند شکایت داشت

 

باید به دل مؤمن، عشقی ازلی باشد

بر هرکه امامم من، مأموم علی باشد

 

من می‌روم ‌ای امت، زیر نظرش باشید

تنها نشود یک وقت، مثل سپرش باشد

روزی نرسد داغی، روی جگرش باشید

با آتش و با هیزم، در پشت درش باشید

 

روزی نرسد باشد در بین شما تنها

در پیش نگاه او سیلی بخورد زهرا

 

کاری نکنید از درد شب‌ها بشود بیدار

از درد کبودی‌ها، از زخم نوک مسمار

زینب ببرد ارث از این سوختن و آزار

یثرب برسد تا شام، کوچه برسد بازار

 

یک سر به روی نیزه، یک خواهر جان بر لب

وای از اثر شلاق، وای از کمر زینب

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×