مشخصات شعر

آب از خودش خجل است

از ازل عشق، در دلم بوده

سایۀ بر سرم، علم بوده

خانۀ اولم حرم بوده

 

دست از تو چگونه بردارم؟

جز تو سرمایه‌ای مگر دارم؟

 

هرکسی دلخوش است با چیزی

خوش نکرده دل مرا چیزی

جز غمت، چون مریدها چیزی

 

از تو غیر از کرم نمی‌خواهند

چون زیاد است، کم نمی‌خواهند

 

بچه بودم که کربلا رفتم

پا به پای بزرگ‌ها رفتم

تازه فهمیده‌ام کجا رفتم

 

بار دیگر «برات» می‌‌خواهم

سفر کائنات می‌‌خواهم

 

هر که نام حسین را برده

دست بر دامن خدا برده

درد را داده و دوا برده

 

نام تو نزد انبیاء، شفاست

ذکر من اسمه دواء خداست

 

غیرتت فاطمی، دلت حسنی است

نفست حیدری است، سوختنی است

خصلت خانواده، بی کفنی است

 

منتها فرق در کفن‌ها هست

کفنت پاره پاره، صد تکه است!

 

اکبرت رفت، اصغرت هم رفت

ماند قولت، ولی سرت هم رفت

اسب از روی پیکرت هم رفت

 

پسر فاطمه ولی نفسی

نرود زیر بار هیچ کسی

 

تیر وقتی بلای جانت شد

آب شرمندۀ لبانت شد

خود جبریل، روضه‌خوانت شد

 

بعد از آن ماجرا فرات، گل است

آب شد، آب از خودش خجل است

 

لب زینب، رگ بریدۀ تو

پای در خاک و خون کشیدۀ تو

این مصائب ولی به دیدۀ تو

 

نیست چیزی به غیر زیبایی

به! به این صبر و این شکیبایی

 

کربلا، عالم وقوف شده

از غمت ماه در خسوف شده

کمی از غربتت، لهوف شده

 

روضه‌های تو قابل لمس است

غربتت اظهر من الشمس است

 

غم تو رزق سالمان باشد

شال مشکی مدالمان باشد

عشقبازی حلالمان باشد

 

تا محرم دقیقه می‌‌شمریم

تا تو هستی غم که را بخوریم؟

 

با تو از وقتی آشنا شده‌ایم

آرزومند کربلا شده‌ایم

دست بر دامن رضا شده‌ایم

 

که به دیدار آشنا برویم

بعد مشهد به کربلا برویم

 

آب از خودش خجل است

از ازل عشق، در دلم بوده

سایۀ بر سرم، علم بوده

خانۀ اولم حرم بوده

 

دست از تو چگونه بردارم؟

جز تو سرمایه‌ای مگر دارم؟

 

هرکسی دلخوش است با چیزی

خوش نکرده دل مرا چیزی

جز غمت، چون مریدها چیزی

 

از تو غیر از کرم نمی‌خواهند

چون زیاد است، کم نمی‌خواهند

 

بچه بودم که کربلا رفتم

پا به پای بزرگ‌ها رفتم

تازه فهمیده‌ام کجا رفتم

 

بار دیگر «برات» می‌‌خواهم

سفر کائنات می‌‌خواهم

 

هر که نام حسین را برده

دست بر دامن خدا برده

درد را داده و دوا برده

 

نام تو نزد انبیاء، شفاست

ذکر من اسمه دواء خداست

 

غیرتت فاطمی، دلت حسنی است

نفست حیدری است، سوختنی است

خصلت خانواده، بی کفنی است

 

منتها فرق در کفن‌ها هست

کفنت پاره پاره، صد تکه است!

 

اکبرت رفت، اصغرت هم رفت

ماند قولت، ولی سرت هم رفت

اسب از روی پیکرت هم رفت

 

پسر فاطمه ولی نفسی

نرود زیر بار هیچ کسی

 

تیر وقتی بلای جانت شد

آب شرمندۀ لبانت شد

خود جبریل، روضه‌خوانت شد

 

بعد از آن ماجرا فرات، گل است

آب شد، آب از خودش خجل است

 

لب زینب، رگ بریدۀ تو

پای در خاک و خون کشیدۀ تو

این مصائب ولی به دیدۀ تو

 

نیست چیزی به غیر زیبایی

به! به این صبر و این شکیبایی

 

کربلا، عالم وقوف شده

از غمت ماه در خسوف شده

کمی از غربتت، لهوف شده

 

روضه‌های تو قابل لمس است

غربتت اظهر من الشمس است

 

غم تو رزق سالمان باشد

شال مشکی مدالمان باشد

عشقبازی حلالمان باشد

 

تا محرم دقیقه می‌‌شمریم

تا تو هستی غم که را بخوریم؟

 

با تو از وقتی آشنا شده‌ایم

آرزومند کربلا شده‌ایم

دست بر دامن رضا شده‌ایم

 

که به دیدار آشنا برویم

بعد مشهد به کربلا برویم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×