مشخصات شعر

اشک ریز غروب گودالم

بوی اسپند کرده مدهوشم

دارم آقا سیاه می‌‌پوشم

 

اشک ریز غروب گودالم

از همین ابتدای چاووشم

 

آه ارباب! اذن گریه بده

نکند کرده‌ای فراموشم؟

 

سینه با نیتت زدم، یک عمر

بوی گل می‌‌پرد از آغوشم

 

اشک‌هایم جوابگویت نیست

پس برایت فرات می‌‌جوشم

 

دارد آقا سپید می‌‌گردد

با غم کربلا بناگوشم

 

عهد کردم فروختم هرچه

به کسی گوشواره نفروشم

 

به فدای اسیری زینب 

هرچه زنجیر خورده بر دوشم

 

دل مهیای پیشواز شده

ناز ارباب را نیاز شده

 

آسمان‌ها به سینه می‌‌کوبند

باد در کوچه نوحه ساز شده

 

تکیۀ ما به نام ثارالله

قد علم کرده، سرفراز شده

 

دست، تا رزق اشک را بدهد

سوی آقای خود دراز شده

 

پس برای تمام هیئت‌ها

نام ارباب امتیاز شده

 

ذاکر و چای ریز در هیئت؛

جای هر نوکری لحاظ شده

 

آه آقا! برای قاسم تو

اشک در چشم ما جهاز شده

 

تا علی را به تیر بسپارد

دست‌های حسین باز شده

 

گل به وقت گلاب نزدیک است

لحظۀ اضطراب نزدیک است

 

لحظه‌ای که عمو به خود می‌‌گفت

مشک بردار، آب نزدیک است

 

بی گمان بین آب و شش ماهه

لحظۀ انتخاب نزدیک است

 

لحظۀ رو گرفتن ارباب 

از نگاه رباب نزدیک است

 

آی خفاش‌های بی مقدار

کشتن آفتاب نزدیک است

 

لحظه‌های کشیدن دست و

روسری و نقاب نزدیک است

 

لحظۀ رقص خیزران پلید

با شراب و کباب نزدیک است

 

اشک ریز غروب گودالم

بوی اسپند کرده مدهوشم

دارم آقا سیاه می‌‌پوشم

 

اشک ریز غروب گودالم

از همین ابتدای چاووشم

 

آه ارباب! اذن گریه بده

نکند کرده‌ای فراموشم؟

 

سینه با نیتت زدم، یک عمر

بوی گل می‌‌پرد از آغوشم

 

اشک‌هایم جوابگویت نیست

پس برایت فرات می‌‌جوشم

 

دارد آقا سپید می‌‌گردد

با غم کربلا بناگوشم

 

عهد کردم فروختم هرچه

به کسی گوشواره نفروشم

 

به فدای اسیری زینب 

هرچه زنجیر خورده بر دوشم

 

دل مهیای پیشواز شده

ناز ارباب را نیاز شده

 

آسمان‌ها به سینه می‌‌کوبند

باد در کوچه نوحه ساز شده

 

تکیۀ ما به نام ثارالله

قد علم کرده، سرفراز شده

 

دست، تا رزق اشک را بدهد

سوی آقای خود دراز شده

 

پس برای تمام هیئت‌ها

نام ارباب امتیاز شده

 

ذاکر و چای ریز در هیئت؛

جای هر نوکری لحاظ شده

 

آه آقا! برای قاسم تو

اشک در چشم ما جهاز شده

 

تا علی را به تیر بسپارد

دست‌های حسین باز شده

 

گل به وقت گلاب نزدیک است

لحظۀ اضطراب نزدیک است

 

لحظه‌ای که عمو به خود می‌‌گفت

مشک بردار، آب نزدیک است

 

بی گمان بین آب و شش ماهه

لحظۀ انتخاب نزدیک است

 

لحظۀ رو گرفتن ارباب 

از نگاه رباب نزدیک است

 

آی خفاش‌های بی مقدار

کشتن آفتاب نزدیک است

 

لحظه‌های کشیدن دست و

روسری و نقاب نزدیک است

 

لحظۀ رقص خیزران پلید

با شراب و کباب نزدیک است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×