مشخصات شعر

سلام آفتاب

سایه‌ات تا روز محشر بر سر من مستدام

بهجه قلبی، علیک دائما منی السلام

 

قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم

تکیه‌گاه شانه‌های خسته‌ام در هر مقام

 

پابه پایت آمدم یک عمر همدل، همنفس

پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام

 

با تو این پنجاه سال احساس عزت داشتم

با تو در محمل نشستم در کمال احترام

 

با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر

با تو می‌گویند از امنیت من خاص و عام

 

اسم اینجا را که گفتی سینه‌ام آتش گرفت

شعله‌ور شد خاطرم از غصه‌های ناتمام

 

نخل می‌‌بینم؟ و یا اینکه سپاه آورده‌اند

سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟

 

با تو دارم سایۀ سر، با ابالفضلت رکاب

بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام

 

با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است

بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام

 

با تو هر صبح آفتاب اول سلامم می‌کند

بی تو زینب می‌رود بی پوشیه بازار شام

 

با علی اکبر عصای دست پیری داشتم

بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام

 

با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت

بی تو ما را می‌‌برند اشرار تا بزم حرام

 

سلام آفتاب

سایه‌ات تا روز محشر بر سر من مستدام

بهجه قلبی، علیک دائما منی السلام

 

قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم

تکیه‌گاه شانه‌های خسته‌ام در هر مقام

 

پابه پایت آمدم یک عمر همدل، همنفس

پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام

 

با تو این پنجاه سال احساس عزت داشتم

با تو در محمل نشستم در کمال احترام

 

با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر

با تو می‌گویند از امنیت من خاص و عام

 

اسم اینجا را که گفتی سینه‌ام آتش گرفت

شعله‌ور شد خاطرم از غصه‌های ناتمام

 

نخل می‌‌بینم؟ و یا اینکه سپاه آورده‌اند

سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟

 

با تو دارم سایۀ سر، با ابالفضلت رکاب

بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام

 

با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است

بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام

 

با تو هر صبح آفتاب اول سلامم می‌کند

بی تو زینب می‌رود بی پوشیه بازار شام

 

با علی اکبر عصای دست پیری داشتم

بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام

 

با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت

بی تو ما را می‌‌برند اشرار تا بزم حرام

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×