مشخصات شعر

پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟

آن گونه را به خاک منه معجرم که هست

حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست

 

گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر

تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

 

پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟

یادم نبود، غصه نخور، چادرم که هست

 

تو دخترم نگو که دگر دختر منند

این خیل پابرهنه به دور و برم که هست

 

دارم سپاه بهر تو می‌آورم حسین

گیرم تو بی سپاه شدی، لشگرم که هست

 

گفتم به دست خویش طلای مرا ببر

گفتی طلا برای تو، انگشترم که هست

پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟

آن گونه را به خاک منه معجرم که هست

حیف از سر تو نیست بیفتد؟ سرم که هست

 

گیرم مرا به قتلگهت ره نداد شمر

تا سر نهی به زانوی او، مادرم که هست

 

پس آن همه فرشتۀ سایه فروش کو؟

یادم نبود، غصه نخور، چادرم که هست

 

تو دخترم نگو که دگر دختر منند

این خیل پابرهنه به دور و برم که هست

 

دارم سپاه بهر تو می‌آورم حسین

گیرم تو بی سپاه شدی، لشگرم که هست

 

گفتم به دست خویش طلای مرا ببر

گفتی طلا برای تو، انگشترم که هست

۱ نظر
 
  • هما ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

    معانی ابیات یکم گنگ هستند ، مثلاً این بیت : گفتم به دست خویش طلای مرا ببر گفتی طلا برای تو، انگشترم که هست

  • پاسخ نویسنده متن ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

    اشاره به انگشتر امام حسین (ع)

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×