مشخصات شعر

شیرین زبان قافله

چشم انتظار میهمان، زد زیر گریه

بغضش شکست و ناگهان زد زیرگریه

 

دیگر توان ایستادن هم ندارد

طفلک نشست و بی امان زد زیرگریه

 

در کوچه‌های شام، شامش که ندادند

پیچید وقتی بوی نان، زد زیر گریه

 

دستش که بر زخم لب خشک پدر خورد

افتاد یاد خیزران، زد زیر گریه

 

انگشتر بابا به یادش مانده بود و

تا دید دست ساربان، زد زیر گریه

 

خیلی دلش پر درد از بزم شراب است

پنهان ز چشم دیگران زد زیر گریه

 

می‌گفت بابا، باز بابا،  باز بابا

با هق هق و لکنت زبان زد زیر گریه

 

با دیدن او حرمله زد زیر خنده

با دیدن شمر و سنان زد زیر گریه

 

سیلی، غم بازار، نامحرم، اسیری

با گفتنش هم روضه‌خوان زد زیر گریه

 

شیرین زبان قافله از دست رفت و

آمد کنارش عمه جان زد زیر گریه

 

شیرین زبان قافله

چشم انتظار میهمان، زد زیر گریه

بغضش شکست و ناگهان زد زیرگریه

 

دیگر توان ایستادن هم ندارد

طفلک نشست و بی امان زد زیرگریه

 

در کوچه‌های شام، شامش که ندادند

پیچید وقتی بوی نان، زد زیر گریه

 

دستش که بر زخم لب خشک پدر خورد

افتاد یاد خیزران، زد زیر گریه

 

انگشتر بابا به یادش مانده بود و

تا دید دست ساربان، زد زیر گریه

 

خیلی دلش پر درد از بزم شراب است

پنهان ز چشم دیگران زد زیر گریه

 

می‌گفت بابا، باز بابا،  باز بابا

با هق هق و لکنت زبان زد زیر گریه

 

با دیدن او حرمله زد زیر خنده

با دیدن شمر و سنان زد زیر گریه

 

سیلی، غم بازار، نامحرم، اسیری

با گفتنش هم روضه‌خوان زد زیر گریه

 

شیرین زبان قافله از دست رفت و

آمد کنارش عمه جان زد زیر گریه

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×