مشخصات شعر

به مناسبت روز سعدی

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می‌رود

مرغِ غزل امشب چرا از آشیانم می‌رود

امشب که باید تا سحر، شاعر بمانم، می‌رود

«ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می‌رود»

«وآن دل که با خود داشتم با دل ستانم می‌رود»

 

***

 

لیلی بیا امشب، بیا! یک گام دیگر پیشتر

باید که مجنونت شوم، شادی کمی هم بیشتر

از محتشم می‌گویمت، افسانه‌ای دل ریش تر

«گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود»

 

***

 

این قصه را باید کسی در گوش جان‌ها دم زند

با روضه‌هایش شاعری، باران به چشمانم زند

در سوگِ سهرابم غزل، آتش به «دستانَم» زند

«چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود»

 

***

با نای نی نالیده‌ام تا نینوایم خواستی

«گندم» به دستم داد شب، اما تو «آدم» خواستی

در این زمستان باز هم، اردیبهشتم خواستی!

«گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود»

 

***

 

آن سرو سیمین از حرم، حالا خرامان می‌رود

آیا حسین است اینکه لب خشکیده میدان می‌رود

آری! علی، زهرای من، هم این و هم آن می‌رود

«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»

 

***

 

سخت از بر دستان گل، پروانه‌ای پرپر زدن

یا اینکه ساقی باشی و شرمندۀ ساغر شدن

ای کاش ای گل داشتی یک جای سالم در بدن

«طاقت نمی‌یارم جفا، کار از فغانم می‌رود»

 

***

 

ای دست یاری کن کمی، تا او بیاید از فرات

این مشک زخمی می‌شود، تا غم ببارد از فرات

این شعر خونین تا ابد، باید بنالد از فرات

«پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود»

 

***

 

تیری از آن سو آمد و جامی می از مستان گرفت

بر روی دستان پدر یکباره ساقی جان گرفت

لبخند او ابری شد و در دفترم باران گرفت

«کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود»

 

***

 

آشوب هفتاد و دو تن، افسانۀ سجاد شد

لرزید پشت کوفیان، تا زینبم فریاد شد

از نیزه نوری آمد و شب کورِ مادرزاد شد

«کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود»

 

به مناسبت روز سعدی

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می‌رود

مرغِ غزل امشب چرا از آشیانم می‌رود

امشب که باید تا سحر، شاعر بمانم، می‌رود

«ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می‌رود»

«وآن دل که با خود داشتم با دل ستانم می‌رود»

 

***

 

لیلی بیا امشب، بیا! یک گام دیگر پیشتر

باید که مجنونت شوم، شادی کمی هم بیشتر

از محتشم می‌گویمت، افسانه‌ای دل ریش تر

«گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود»

 

***

 

این قصه را باید کسی در گوش جان‌ها دم زند

با روضه‌هایش شاعری، باران به چشمانم زند

در سوگِ سهرابم غزل، آتش به «دستانَم» زند

«چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم می‌رود»

 

***

با نای نی نالیده‌ام تا نینوایم خواستی

«گندم» به دستم داد شب، اما تو «آدم» خواستی

در این زمستان باز هم، اردیبهشتم خواستی!

«گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود»

 

***

 

آن سرو سیمین از حرم، حالا خرامان می‌رود

آیا حسین است اینکه لب خشکیده میدان می‌رود

آری! علی، زهرای من، هم این و هم آن می‌رود

«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود»

 

***

 

سخت از بر دستان گل، پروانه‌ای پرپر زدن

یا اینکه ساقی باشی و شرمندۀ ساغر شدن

ای کاش ای گل داشتی یک جای سالم در بدن

«طاقت نمی‌یارم جفا، کار از فغانم می‌رود»

 

***

 

ای دست یاری کن کمی، تا او بیاید از فرات

این مشک زخمی می‌شود، تا غم ببارد از فرات

این شعر خونین تا ابد، باید بنالد از فرات

«پنهان نمی‌ماند که خون، بر آستانم می‌رود»

 

***

 

تیری از آن سو آمد و جامی می از مستان گرفت

بر روی دستان پدر یکباره ساقی جان گرفت

لبخند او ابری شد و در دفترم باران گرفت

«کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود»

 

***

 

آشوب هفتاد و دو تن، افسانۀ سجاد شد

لرزید پشت کوفیان، تا زینبم فریاد شد

از نیزه نوری آمد و شب کورِ مادرزاد شد

«کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود»

 

۱ نظر
 
  • سلیم قنبری ۱۳۹۸/۰۷/۲۹

    خیلی عالی بود. آنچه از دل بر آید... لا جرم بر دل نشیند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×