مشخصات شعر

به یاد لب تشنۀ کربلا بود

تشکر ز خالق نهایت ندارد

که حمد خداوند، غایت ندارد

 

بزرگی و الطاف و احسان سبحان

به رحمت و نعمت، نهایت ندارد

 

اگر چه کسی هست در ناز و نعمت

چه دارد اگر او ولایت ندارد؟

 

ز توحید، کس بی ولایت نگوید

دل بی ولایت هدایت ندارد

 

بدون رضا ره به توحید هرگز

که اصلا خدایش رضایت ندارد

 

خدا را ز روی رضا می‌توان دید

که گفته کلامم روایت ندارد

 

حدیثی که با سلسله نقل گردد

به ردش کسی هیچ آیت ندارد

 

ز شرط و شروطی که فرمود آقا

عیان شد بما جز عنایت ندارد

 

ز سمت شلمچه رسیده است مهمان

چه حصن حصینی شده خاک ایران

 

نشابور بود و خدای مجسم

نقاب از رخ خویش برداشت یکدم

 

قلم‌ها ز دستان حضار افتاد

خدا هست این یا نبی مکرم؟

 

تحیر ز چشمان پر اشک می‌ریخت

و انگشت حیرت به دندان عالم

 

مه روی یوسف کجا و جمالش

که خورشید تابید از شرق عالم

 

عنان دار ناقه به فریاد می‌گفت:

که «من مثلی» ‌ای خیل اولاد آدم

 

به آرامی‌از بین مردم جدا شد

و دریافت آن پیرزن را امامم

 

مگو سنگ سلمانی آنجا طلا شد

خوشا احتضار و وصالی فراهم

 

و ایران سراسر شده فرش راهش

ز هر شهر گل بود با خیر مقدم

 

قدمگاه او شد دژی در خراسان

که هرگز نباشد ز دشمن هراسان

 

قدومی‌که آورد نور خدا را

بقا را، عطا را، صفا را، وفا را

 

به یاران ایرانی خود رسانده

سلام علی و رسول خدا را

 

اگر چه بظاهر به تبعید آمد

بنا کرد اما مسیر ولا را

 

به یکدم ولیعهد موسی بن جعفر

نکرده ولیعهدی اشقیا را

 

شناسانده شد عالم آل احمد

عیان کرد مظلومی‌مرتضی را

 

احادیث جعلی همه بر ملا شد

علم کرد فرمایش مصطفی را

 

به اعجاز و علم و جهاد و شهادت

نشان داد اوصاف خیرالنسا را

 

پی یاری‌اش خواهرش خواهد آورد

ز شهر مدینه به قم، کربلا را

 

مرامش خدایی مقامش خدایی

قیامش خدایی پیامش خدایی

 

خدایی که روز جزا آفریده

جنان را به عشق رضا آفریده

 

جنان و جهان و زمین و زمان را

طفیل رضا بهر ما آفریده

 

گل سرسبد در میان رئوفان

رئوفی ز آل عبا آفریده

 

میان حریمش ضریحی چو کعبه

برای طواف شما آفریده

 

به صحن و رواق و شبستان کویش

فضای نماز و دعا آفریده

 

به زوّار چون من گنهکار آقا

خطاپوشی «هل ‌اتا» آفریده

 

برای پناه و امان محبین

حدیث شریف کسا آفریده

 

به سر درب باب الجوادش نوشته

کرم را ز ابن الرضا آفریده

 

ندارد بهشت اینهمه باغ رضوان

بهشتم خراسان و ذکرم رضا جان

 

زیارت به صحن عتیقش مهیا

کرامت ز دست شفیقش مهیا

 

به بالا سرش با دو رکعت نماز است

دعاهای قلب رقیقش مهیا

 

کنار گدا و غلامش نشیند

و سفره برای رفیقش مهیا

 

نه آهو، نه اشتر، نه سگ را براند

ضمانت ز لطف دقیقش مهیا

 

ز فیروزه‌اش آسمانی منور

عطا از نگین عقیقش مهیا

 

اگر بندگی خواهی و پادشاهی

به آزادگی در طریقش مهیا

 

دل سوخته دارد و ابر رحمت

شفاعت میان حریقش مهیا

 

اگر خصم سرسخت داری مخور غم

پی انتقام است تیغش مهیا

 

غریب است، اما غریبه نواز است

و او عاشق اهل سوز و گداز است

 

شبی حجره دربسته بود و رضا بود

اباصلت شاهد بر این ماجرا بود

 

رضا دست و پا می‌زد و دیده گریان

به یاد لب تشنۀ کربلا بود

 

گهی یا جواد و گهی یا بنیی

پیامی‌به احضار ابن الرضا بود

 

حصیرش کناری، عبایش کناری

دلش بانی روضۀ بوریا بود

 

سرش بی عمامه روی خاک حجره

ولی دیده گریان یک سرجدا بود

 

در این حجره گاهش، که شد قتلگاهش

بیاد امامی‌که وجه الثری بود

 

در این قتلگاهش نه شمشیر و نیزه

نه با چکمه بر سینه یک بی حیا بود

 

نه خواهر اسیر و نه رأسی به نیزه

نه مقتول اینجا ذبیح از قفا بود

 

ز گودال، یک نالۀ مادرانه

به گوش است با شکوه از تازیانه

 

به یاد لب تشنۀ کربلا بود

تشکر ز خالق نهایت ندارد

که حمد خداوند، غایت ندارد

 

بزرگی و الطاف و احسان سبحان

به رحمت و نعمت، نهایت ندارد

 

اگر چه کسی هست در ناز و نعمت

چه دارد اگر او ولایت ندارد؟

 

ز توحید، کس بی ولایت نگوید

دل بی ولایت هدایت ندارد

 

بدون رضا ره به توحید هرگز

که اصلا خدایش رضایت ندارد

 

خدا را ز روی رضا می‌توان دید

که گفته کلامم روایت ندارد

 

حدیثی که با سلسله نقل گردد

به ردش کسی هیچ آیت ندارد

 

ز شرط و شروطی که فرمود آقا

عیان شد بما جز عنایت ندارد

 

ز سمت شلمچه رسیده است مهمان

چه حصن حصینی شده خاک ایران

 

نشابور بود و خدای مجسم

نقاب از رخ خویش برداشت یکدم

 

قلم‌ها ز دستان حضار افتاد

خدا هست این یا نبی مکرم؟

 

تحیر ز چشمان پر اشک می‌ریخت

و انگشت حیرت به دندان عالم

 

مه روی یوسف کجا و جمالش

که خورشید تابید از شرق عالم

 

عنان دار ناقه به فریاد می‌گفت:

که «من مثلی» ‌ای خیل اولاد آدم

 

به آرامی‌از بین مردم جدا شد

و دریافت آن پیرزن را امامم

 

مگو سنگ سلمانی آنجا طلا شد

خوشا احتضار و وصالی فراهم

 

و ایران سراسر شده فرش راهش

ز هر شهر گل بود با خیر مقدم

 

قدمگاه او شد دژی در خراسان

که هرگز نباشد ز دشمن هراسان

 

قدومی‌که آورد نور خدا را

بقا را، عطا را، صفا را، وفا را

 

به یاران ایرانی خود رسانده

سلام علی و رسول خدا را

 

اگر چه بظاهر به تبعید آمد

بنا کرد اما مسیر ولا را

 

به یکدم ولیعهد موسی بن جعفر

نکرده ولیعهدی اشقیا را

 

شناسانده شد عالم آل احمد

عیان کرد مظلومی‌مرتضی را

 

احادیث جعلی همه بر ملا شد

علم کرد فرمایش مصطفی را

 

به اعجاز و علم و جهاد و شهادت

نشان داد اوصاف خیرالنسا را

 

پی یاری‌اش خواهرش خواهد آورد

ز شهر مدینه به قم، کربلا را

 

مرامش خدایی مقامش خدایی

قیامش خدایی پیامش خدایی

 

خدایی که روز جزا آفریده

جنان را به عشق رضا آفریده

 

جنان و جهان و زمین و زمان را

طفیل رضا بهر ما آفریده

 

گل سرسبد در میان رئوفان

رئوفی ز آل عبا آفریده

 

میان حریمش ضریحی چو کعبه

برای طواف شما آفریده

 

به صحن و رواق و شبستان کویش

فضای نماز و دعا آفریده

 

به زوّار چون من گنهکار آقا

خطاپوشی «هل ‌اتا» آفریده

 

برای پناه و امان محبین

حدیث شریف کسا آفریده

 

به سر درب باب الجوادش نوشته

کرم را ز ابن الرضا آفریده

 

ندارد بهشت اینهمه باغ رضوان

بهشتم خراسان و ذکرم رضا جان

 

زیارت به صحن عتیقش مهیا

کرامت ز دست شفیقش مهیا

 

به بالا سرش با دو رکعت نماز است

دعاهای قلب رقیقش مهیا

 

کنار گدا و غلامش نشیند

و سفره برای رفیقش مهیا

 

نه آهو، نه اشتر، نه سگ را براند

ضمانت ز لطف دقیقش مهیا

 

ز فیروزه‌اش آسمانی منور

عطا از نگین عقیقش مهیا

 

اگر بندگی خواهی و پادشاهی

به آزادگی در طریقش مهیا

 

دل سوخته دارد و ابر رحمت

شفاعت میان حریقش مهیا

 

اگر خصم سرسخت داری مخور غم

پی انتقام است تیغش مهیا

 

غریب است، اما غریبه نواز است

و او عاشق اهل سوز و گداز است

 

شبی حجره دربسته بود و رضا بود

اباصلت شاهد بر این ماجرا بود

 

رضا دست و پا می‌زد و دیده گریان

به یاد لب تشنۀ کربلا بود

 

گهی یا جواد و گهی یا بنیی

پیامی‌به احضار ابن الرضا بود

 

حصیرش کناری، عبایش کناری

دلش بانی روضۀ بوریا بود

 

سرش بی عمامه روی خاک حجره

ولی دیده گریان یک سرجدا بود

 

در این حجره گاهش، که شد قتلگاهش

بیاد امامی‌که وجه الثری بود

 

در این قتلگاهش نه شمشیر و نیزه

نه با چکمه بر سینه یک بی حیا بود

 

نه خواهر اسیر و نه رأسی به نیزه

نه مقتول اینجا ذبیح از قفا بود

 

ز گودال، یک نالۀ مادرانه

به گوش است با شکوه از تازیانه

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×