مشخصات شعر

هجوم لشکر به جانب خیمه‌گاه و توجه امام به ایشان

 

بانگ واویلا شد از اهل حرم

تا به عرش کبریایی دم به دم

 

لشکر اندر شیون و طفلان غمین

نالۀ زینب شنیدی شاه دین

 

کای سپهسالار دشت کربلا

لشکر آمد بهر غارت رو به ما

 

سیل عدوان بین به روی پیچ دشت

چشم خود بگشا که آب از سر گذشت

 

شاه دین بشنید صوت جان گداز

چشم حق بین غیرت الله کرد باز

 

رو به لشکر با سر زانو نهاد

گفت با آن کوفیان بد نهاد

 

کای سپاه کافر بی نام و ننگ

با من ای مردم شما دارید جنگ

 

آخر اینها اهل بیت اطهرند

جملگی ذریۀ پیغمبرند

 

خون من گر بر شما باشد حلال

رو به من آیید ای قوم ضلال

 

شمر بی دین با سپاه کوفیان

رو نهادی سوی شاه انس و جان

 

من نمی‌گویم چه کرد آن بی حیا

شرم دارم از حضور مصطفی

 

اینقدر دانم که زهرا از جنان

آمدی در کربلا بر سر زنان

 

تاب بشنیدن ندارد هیچ گوش

ور نه می‌گفتم که زهرا شد ز هوش

 

آه و واویلا که شاه لو کشف

با قد خم گشته آمد از نجف

 

می‌زدندی انبیا مرسلین

جملگی تاج رسالت بر زمین

 

لرزه بر اندام عرش افتاده شد

آسمان بر انهدام آماده شد

 

خیمۀ چار امهات از هم گسست

هفت آبا را شدی از کار دست

 

می‌زدی بر پای نی بر سر خلیل

خاک غم بر سر نمودی جبرئیل

 

جملۀ کروبیان در شور و شین

قدسیان را بود بانگ یا حسین

 

در تزلزل خاک و دریا در خروش

طایران لرزنده و گریان وحوش

 

دختر زهرا به صد آه و فغان

شد سوی زین العباد از غم روان

 

گفت می‌بینم زمین لرزان شده

خرگه عالم ز هم ویران شده

 

شاه بنمودی نظر در قتلگاه

دید بر نی رأس شاه دین پناه

 

گفت با زینب شه دنیا و دین

عمه جان بر خود اسیری را ببین

 

بر عیال الله اسیری شد یقین

زین مصیبت شد بنائی دل غمین

 

هجوم لشکر به جانب خیمه‌گاه و توجه امام به ایشان

 

بانگ واویلا شد از اهل حرم

تا به عرش کبریایی دم به دم

 

لشکر اندر شیون و طفلان غمین

نالۀ زینب شنیدی شاه دین

 

کای سپهسالار دشت کربلا

لشکر آمد بهر غارت رو به ما

 

سیل عدوان بین به روی پیچ دشت

چشم خود بگشا که آب از سر گذشت

 

شاه دین بشنید صوت جان گداز

چشم حق بین غیرت الله کرد باز

 

رو به لشکر با سر زانو نهاد

گفت با آن کوفیان بد نهاد

 

کای سپاه کافر بی نام و ننگ

با من ای مردم شما دارید جنگ

 

آخر اینها اهل بیت اطهرند

جملگی ذریۀ پیغمبرند

 

خون من گر بر شما باشد حلال

رو به من آیید ای قوم ضلال

 

شمر بی دین با سپاه کوفیان

رو نهادی سوی شاه انس و جان

 

من نمی‌گویم چه کرد آن بی حیا

شرم دارم از حضور مصطفی

 

اینقدر دانم که زهرا از جنان

آمدی در کربلا بر سر زنان

 

تاب بشنیدن ندارد هیچ گوش

ور نه می‌گفتم که زهرا شد ز هوش

 

آه و واویلا که شاه لو کشف

با قد خم گشته آمد از نجف

 

می‌زدندی انبیا مرسلین

جملگی تاج رسالت بر زمین

 

لرزه بر اندام عرش افتاده شد

آسمان بر انهدام آماده شد

 

خیمۀ چار امهات از هم گسست

هفت آبا را شدی از کار دست

 

می‌زدی بر پای نی بر سر خلیل

خاک غم بر سر نمودی جبرئیل

 

جملۀ کروبیان در شور و شین

قدسیان را بود بانگ یا حسین

 

در تزلزل خاک و دریا در خروش

طایران لرزنده و گریان وحوش

 

دختر زهرا به صد آه و فغان

شد سوی زین العباد از غم روان

 

گفت می‌بینم زمین لرزان شده

خرگه عالم ز هم ویران شده

 

شاه بنمودی نظر در قتلگاه

دید بر نی رأس شاه دین پناه

 

گفت با زینب شه دنیا و دین

عمه جان بر خود اسیری را ببین

 

بر عیال الله اسیری شد یقین

زین مصیبت شد بنائی دل غمین

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×