مشخصات شعر

شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار

باز می‌خواهم به مستی سر کنم

روی طبع خویش را زیور کنم

 

طفل طبعم چون گران جانی کند

دیده بهرش مهد جنبانی کند

 

سینه از بهرش بخواند ذکر خواب

تا فرو ریزد از او دُر خوشاب

 

شمه‌ای گویم من از میدان عشق

گرم جانبازی چو شد سلطان عشق

 

ناله‌ای از خیمه گه بشنید شاه

زان سبب آمد به سوی خیمه گاه

 

دید روی دست زینب طفل خویش

وه جه طفل تشنه و زار و پریش

 

گوهری را دید در قیمت گران

به از این گوهر ندارد هیچ کان

 

اصغرش خوانند، لیکن اکبر است

این شفیع عاصیان در محشر است

 

تربیت گردیده در دامان عشق

نوش کرده شیر از پستان عشق

 

این که بینی از عطش گردیده مات

ریزد از لعل لبش آب حیات

 

گر صغیر و کودک آید در نظر

رتبه‌اش گردیده آدم را پدر

 

طفل بی شیری که بینی در نواست

از طفیل طفلیش دنیا به پاست

 

باورت ناید که طفل است و صغیر

از طفیلش شد به پا این چرخ پیر

 

این که می‌باشد به حال کودکی

مادر دهرش نموده دایگی

 

آخر این نوباوۀ پیغمبر است

حجت کبرای روز محشر است

 

این ذبیح الله اکبر پر بهاست

لایق قربانی راه خداست

 

آن یگانه گوهرش بگرفت شاه

همرهش آورد سوی رزمگاه

 

چون خلیل اندر منا گشتی مقیم

روی دستش بر فدا ذبح عظیم

 

طفل بر دوش پدر در پیچ و خم

از عطش می‌سوخت از سر تا قدم

 

تیر دست حرمله رد شد ز شست

آمد و تا پر بر آن حنجر نشست

 

آنکه شد سرچشمۀ آب بقا

تیر کین سیرآب کردش از جفا

 

همچو بلبل طفل روی دست باب

از ستم شد پر زنان رفتی به خواب

 

ای بنائی طفل شه رفتی ز هوش

لب ببند از این مصیبت شو خموش

 

شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار

باز می‌خواهم به مستی سر کنم

روی طبع خویش را زیور کنم

 

طفل طبعم چون گران جانی کند

دیده بهرش مهد جنبانی کند

 

سینه از بهرش بخواند ذکر خواب

تا فرو ریزد از او دُر خوشاب

 

شمه‌ای گویم من از میدان عشق

گرم جانبازی چو شد سلطان عشق

 

ناله‌ای از خیمه گه بشنید شاه

زان سبب آمد به سوی خیمه گاه

 

دید روی دست زینب طفل خویش

وه جه طفل تشنه و زار و پریش

 

گوهری را دید در قیمت گران

به از این گوهر ندارد هیچ کان

 

اصغرش خوانند، لیکن اکبر است

این شفیع عاصیان در محشر است

 

تربیت گردیده در دامان عشق

نوش کرده شیر از پستان عشق

 

این که بینی از عطش گردیده مات

ریزد از لعل لبش آب حیات

 

گر صغیر و کودک آید در نظر

رتبه‌اش گردیده آدم را پدر

 

طفل بی شیری که بینی در نواست

از طفیل طفلیش دنیا به پاست

 

باورت ناید که طفل است و صغیر

از طفیلش شد به پا این چرخ پیر

 

این که می‌باشد به حال کودکی

مادر دهرش نموده دایگی

 

آخر این نوباوۀ پیغمبر است

حجت کبرای روز محشر است

 

این ذبیح الله اکبر پر بهاست

لایق قربانی راه خداست

 

آن یگانه گوهرش بگرفت شاه

همرهش آورد سوی رزمگاه

 

چون خلیل اندر منا گشتی مقیم

روی دستش بر فدا ذبح عظیم

 

طفل بر دوش پدر در پیچ و خم

از عطش می‌سوخت از سر تا قدم

 

تیر دست حرمله رد شد ز شست

آمد و تا پر بر آن حنجر نشست

 

آنکه شد سرچشمۀ آب بقا

تیر کین سیرآب کردش از جفا

 

همچو بلبل طفل روی دست باب

از ستم شد پر زنان رفتی به خواب

 

ای بنائی طفل شه رفتی ز هوش

لب ببند از این مصیبت شو خموش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×