مشخصات شعر

مکالمۀ حضرت سیدالشهداء (ع) با زینب کبری

 

گفت با خواهر شه دنیا و دین

ثانی زهرا مکن افغان چنین

 

خواهرا کم کن تو این آه و فغان

هیچ کس باقی نماند در جهان

 

جد و باب و مادر محزون ما

جملگی رفتند زین دار فنا

 

خواهرا وقت فغان و آه نیست

هیچ کس از سر ما آگاه نیست

 

خواهرا تو شیر حق را دختری

بر یتیمانم به جای مادری

 

صبر کن ای خواهر غم دیده‌ام

شمر چون بینی به روی سینه‌ام

 

کن تحمل نور چشمان ترم

از قفا گر شمر می‌برد سرم

 

پرده از رخ وا مکن زین ماجرا

گر ببینی راس من بر نیزه‌ها

 

چون ببینی شد عیالم در به در

کن تحمل خواهر خونین جگر

 

تو مکش از سینه آه دردناک

گر ببینی پیکرم را روی خاک

 

اشک خونین خواهر از چشمان مریز

گر ببینی جسم زارم ریز ریز

 

خواهرا بر عابدینم یار باش

سرپرست از بهر آن بیمار باش

 

آتش اعدا چو افتد در خیام

سرپرستی کن تو از طفلان تمام

 

در میان قتلگه ای دل غمین

کن توجه سوی زین العابدین

 

باش اندر هر نفس غم خوار او

با حدیث ام ایمن یار او

 

خواهرا بینی چو جسمم چاک چاک

خود مکن از گریه، ای خواهر هلاک

 

چون سکینه نعش من بیند به خون

آه و افغان می‌کند از حد فزون

 

بایدت از گریه خاموشش کنی

در نصیحت حلقه در گوشش کنی

 

سر مزن بر چوب محمل ای پری

گر ببینی رأس من خاکستری

 

کوفه و آن مجلس ابن زیاد

رنج ها بینی تو از راه عناد

 

در ره شام خراب از جور کین

زجرها بینی ز قوم مشرکین

 

آنچه گفتی شاه اسرار نهفت

گوش زینب یک به یک را می‌شنفت

 

ای بنائی زینب زار حزین

گشت مدهوش از کلام شاه دین

 

مکالمۀ حضرت سیدالشهداء (ع) با زینب کبری

 

گفت با خواهر شه دنیا و دین

ثانی زهرا مکن افغان چنین

 

خواهرا کم کن تو این آه و فغان

هیچ کس باقی نماند در جهان

 

جد و باب و مادر محزون ما

جملگی رفتند زین دار فنا

 

خواهرا وقت فغان و آه نیست

هیچ کس از سر ما آگاه نیست

 

خواهرا تو شیر حق را دختری

بر یتیمانم به جای مادری

 

صبر کن ای خواهر غم دیده‌ام

شمر چون بینی به روی سینه‌ام

 

کن تحمل نور چشمان ترم

از قفا گر شمر می‌برد سرم

 

پرده از رخ وا مکن زین ماجرا

گر ببینی راس من بر نیزه‌ها

 

چون ببینی شد عیالم در به در

کن تحمل خواهر خونین جگر

 

تو مکش از سینه آه دردناک

گر ببینی پیکرم را روی خاک

 

اشک خونین خواهر از چشمان مریز

گر ببینی جسم زارم ریز ریز

 

خواهرا بر عابدینم یار باش

سرپرست از بهر آن بیمار باش

 

آتش اعدا چو افتد در خیام

سرپرستی کن تو از طفلان تمام

 

در میان قتلگه ای دل غمین

کن توجه سوی زین العابدین

 

باش اندر هر نفس غم خوار او

با حدیث ام ایمن یار او

 

خواهرا بینی چو جسمم چاک چاک

خود مکن از گریه، ای خواهر هلاک

 

چون سکینه نعش من بیند به خون

آه و افغان می‌کند از حد فزون

 

بایدت از گریه خاموشش کنی

در نصیحت حلقه در گوشش کنی

 

سر مزن بر چوب محمل ای پری

گر ببینی رأس من خاکستری

 

کوفه و آن مجلس ابن زیاد

رنج ها بینی تو از راه عناد

 

در ره شام خراب از جور کین

زجرها بینی ز قوم مشرکین

 

آنچه گفتی شاه اسرار نهفت

گوش زینب یک به یک را می‌شنفت

 

ای بنائی زینب زار حزین

گشت مدهوش از کلام شاه دین

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×