مشخصات شعر

سفارشات امام علیه‌السلام به علی اکبر

 

جان شیرین لحظه‌ای کم کن شتاب

تا که مخبر گردی از گفتار باب

 

تیغ کج باشد خم ابروی تو

هم کمند دشمنان گیسوی تو

 

نوک مژگان تو تیر دل شکافت

بس بود بهر تو در روز مصاف

 

حلقه‌های گیسویت باشد زره

در سر هر حلقه دارد صد گره

 

تیر بر دشمن بزن از روی مهر

مات بنما دشمنانت را به چهر

 

خوش نباشد ای پسر تیغ آختن

بایدت در راه حق سر باختن

 

این شهادت بهر ما عین بقاست

ذلت ما بهر شوق آن لقاست

 

وارث شیر خدا شیری مکن

با عدو در رزم شمشیری مکن

 

دفع تیغ از سر نمی‌باید تو را

تا بسوزد مادرت زین ماجرا

 

گر تو را آید به تن تیر جفا

شو خریدارش به عهدت کن وفا

 

تیغ اگر آید به فرقت سر مپیچ

بعد از این دنیا نمی‌ارزد به هیچ

 

با زبان هاشمی بر خوان رجز

دشمنان را دوستی باید عوز

 

بوسه زن بر تیغ دست دشمنان

سینه را از بهر تیر آور نشان

 

رفت از پیش پدر اکبر چو ماه

گوئیا جان شد برون از جسم شاه

 

لشگر اعدا همه نظّاره گر

جمله گفتند از سما آمد قمر

 

آن یکی گفتا که این پیغمبر است

پای تا سر چون رسول داور است

 

آن یکی گفتا حسین بیچاره شد

رشتۀ امید عمرش پاره شد

 

نور چشمش این علی اکبر است

چون شبیه مصطفی پا تا سر است

 

حمله ور گشتی علی از هر طرف

ذوالفقار حیدری بودش به کف

 

تیغ آتش بار هر سو آختی

تن ز جان و جان ز تن نشناختی

 

می‌زد و می گشت از اعدای دین

گاه بودی در یسار و گه یمین

 

تشنگی آتش زدی اندر تنش

سوخت از تاب عطش پیراهنش

 

شد علی با فرق پر خون نزد باب

کرده از این غم بنائی را کباب

 

سفارشات امام علیه‌السلام به علی اکبر

 

جان شیرین لحظه‌ای کم کن شتاب

تا که مخبر گردی از گفتار باب

 

تیغ کج باشد خم ابروی تو

هم کمند دشمنان گیسوی تو

 

نوک مژگان تو تیر دل شکافت

بس بود بهر تو در روز مصاف

 

حلقه‌های گیسویت باشد زره

در سر هر حلقه دارد صد گره

 

تیر بر دشمن بزن از روی مهر

مات بنما دشمنانت را به چهر

 

خوش نباشد ای پسر تیغ آختن

بایدت در راه حق سر باختن

 

این شهادت بهر ما عین بقاست

ذلت ما بهر شوق آن لقاست

 

وارث شیر خدا شیری مکن

با عدو در رزم شمشیری مکن

 

دفع تیغ از سر نمی‌باید تو را

تا بسوزد مادرت زین ماجرا

 

گر تو را آید به تن تیر جفا

شو خریدارش به عهدت کن وفا

 

تیغ اگر آید به فرقت سر مپیچ

بعد از این دنیا نمی‌ارزد به هیچ

 

با زبان هاشمی بر خوان رجز

دشمنان را دوستی باید عوز

 

بوسه زن بر تیغ دست دشمنان

سینه را از بهر تیر آور نشان

 

رفت از پیش پدر اکبر چو ماه

گوئیا جان شد برون از جسم شاه

 

لشگر اعدا همه نظّاره گر

جمله گفتند از سما آمد قمر

 

آن یکی گفتا که این پیغمبر است

پای تا سر چون رسول داور است

 

آن یکی گفتا حسین بیچاره شد

رشتۀ امید عمرش پاره شد

 

نور چشمش این علی اکبر است

چون شبیه مصطفی پا تا سر است

 

حمله ور گشتی علی از هر طرف

ذوالفقار حیدری بودش به کف

 

تیغ آتش بار هر سو آختی

تن ز جان و جان ز تن نشناختی

 

می‌زد و می گشت از اعدای دین

گاه بودی در یسار و گه یمین

 

تشنگی آتش زدی اندر تنش

سوخت از تاب عطش پیراهنش

 

شد علی با فرق پر خون نزد باب

کرده از این غم بنائی را کباب

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×