مشخصات شعر

در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال

زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود

پنجاه سال عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال، او روضه‌دار کوچه‌ها بود

تب می‌نمود و یاد مادر گریه می‌کرد
او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود

لب تشنه بود و زهر آتش زد به جانش
چون یادگاری حسین و مجتبی بود

عادت به «لایوم کیومک» داشت حرفش
یعنی گریز حرف‌هایش کربلا بود

در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال
جد غریبش را که زیر دست و پا بود

جد غریبی که لباسش را ربودند
غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود

جد غریبی که سرش منزل به منزل
گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود

رنگ رخ او شد کبود و زرد؛ جان داد
مانند دایی قاسمش از درد جان داد

 

در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال

زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود

پنجاه سال عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال، او روضه‌دار کوچه‌ها بود

تب می‌نمود و یاد مادر گریه می‌کرد
او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود

لب تشنه بود و زهر آتش زد به جانش
چون یادگاری حسین و مجتبی بود

عادت به «لایوم کیومک» داشت حرفش
یعنی گریز حرف‌هایش کربلا بود

در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال
جد غریبش را که زیر دست و پا بود

جد غریبی که لباسش را ربودند
غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود

جد غریبی که سرش منزل به منزل
گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود

رنگ رخ او شد کبود و زرد؛ جان داد
مانند دایی قاسمش از درد جان داد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×