مشخصات شعر

به کامش ریخته علم لدنى

الا اى مادر باب الحوائج
تویى تاج سر باب الحوائج


تویى سرچشمۀ جود و سخاوت
که هستى مصدر باب الحوائج


تو هستى ریشۀ این نخل پر بار
بقاى کوثر باب الحوائج


بیا امشب که چشمت گشته‌ روشن
ببر ما را بر باب الحوائج


بخوان ما را در این میلاد عباس
غلام و نوکر باب الحوائج


بگو از این عزیز آل حیدر
بگو در مقدمش از حال حیدر


على بار دگر زیور گرفته
عطا از حضرت داور گرفته


به مقصودش رسیده شکر گوید
دو چشمش بویى از کوثر گرفته


ببوسد دست‌هاى نازنینش
چو این نوزاد را در بر گرفته


اگرچه نیست زهرا هست زینب
برادر را بغل خواهر گرفته


حسین و مجتبى مدهوش اویند
که دل از هر دل و دلبر گرفته


کریمى حسن دردست‌هایش
که او را ذوالکرم کرده خدایش


کسى همپایه آن باوفا نیست
کسى مانند او اهل دعا نیست


به پیشانى نشان سجده دارد
دلى چون او گرفتار خدا نیست


به کامش ریخته علم لدنى
اگر چه اوج علمش بر ملا نیست


بدون نام او سوگند بر عشق
که نامى از حسین و کربلا نیست


ز بس از خود نشان داده کرامت
دلم باور ندارد او خدا نیست


خدایى خدا در دست عباس
تمام ماسوى سرمست عباس


مقامش در سما باب‌ الحسین است
براى انبیاء باب الحسین است


تمام اختیار عشق با اوست
که از سوى خدا باب‌ الحسین است


اگر از حضرت زهرا بپرسى
بگوید پور ما باب‌ الحسین است


براى هر که اشک دیده دارد
شه مشکل گشا باب ‌الحسین است


ز خاک علقمه گردیده معلوم
که او در کربلا باب‌ الحسین است


چو سقّا بود اما تشنه آب
«بنفسى انت» بر او گفته ارباب


حماسه آفرین کربلا اوست
امیر دومین لافتى اوست


نشد شمشیر در دستش بگیرد
عیان سازد همان شیر خدا اوست


حریم علقمه در یاد دارد
عزیز حضرت خیرالنساء اوست


بگوید مشک پاره پاره با ما
عطش گوید به عالم باوفا اوست


چه لب‌هایى به دست او نشسته
تقرب آفرین اولیا اوست


به وصفش این کلام آخر بیان‌ است
عموى حضرت صاحب ‌زمان است

 

به کامش ریخته علم لدنى

الا اى مادر باب الحوائج
تویى تاج سر باب الحوائج


تویى سرچشمۀ جود و سخاوت
که هستى مصدر باب الحوائج


تو هستى ریشۀ این نخل پر بار
بقاى کوثر باب الحوائج


بیا امشب که چشمت گشته‌ روشن
ببر ما را بر باب الحوائج


بخوان ما را در این میلاد عباس
غلام و نوکر باب الحوائج


بگو از این عزیز آل حیدر
بگو در مقدمش از حال حیدر


على بار دگر زیور گرفته
عطا از حضرت داور گرفته


به مقصودش رسیده شکر گوید
دو چشمش بویى از کوثر گرفته


ببوسد دست‌هاى نازنینش
چو این نوزاد را در بر گرفته


اگرچه نیست زهرا هست زینب
برادر را بغل خواهر گرفته


حسین و مجتبى مدهوش اویند
که دل از هر دل و دلبر گرفته


کریمى حسن دردست‌هایش
که او را ذوالکرم کرده خدایش


کسى همپایه آن باوفا نیست
کسى مانند او اهل دعا نیست


به پیشانى نشان سجده دارد
دلى چون او گرفتار خدا نیست


به کامش ریخته علم لدنى
اگر چه اوج علمش بر ملا نیست


بدون نام او سوگند بر عشق
که نامى از حسین و کربلا نیست


ز بس از خود نشان داده کرامت
دلم باور ندارد او خدا نیست


خدایى خدا در دست عباس
تمام ماسوى سرمست عباس


مقامش در سما باب‌ الحسین است
براى انبیاء باب الحسین است


تمام اختیار عشق با اوست
که از سوى خدا باب‌ الحسین است


اگر از حضرت زهرا بپرسى
بگوید پور ما باب‌ الحسین است


براى هر که اشک دیده دارد
شه مشکل گشا باب ‌الحسین است


ز خاک علقمه گردیده معلوم
که او در کربلا باب‌ الحسین است


چو سقّا بود اما تشنه آب
«بنفسى انت» بر او گفته ارباب


حماسه آفرین کربلا اوست
امیر دومین لافتى اوست


نشد شمشیر در دستش بگیرد
عیان سازد همان شیر خدا اوست


حریم علقمه در یاد دارد
عزیز حضرت خیرالنساء اوست


بگوید مشک پاره پاره با ما
عطش گوید به عالم باوفا اوست


چه لب‌هایى به دست او نشسته
تقرب آفرین اولیا اوست


به وصفش این کلام آخر بیان‌ است
عموى حضرت صاحب ‌زمان است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×