مشخصات شعر

صبح عاشورا

صبح عاشورا دهید از شام غم

شد سیه روز دو عالم از الم

 

لشکر اعدا همه صف پشت صف

چشم گریان کودکان از یک طرف

 

بود هفتاد و دو تن اصحاب شاه

همچو پروین جمع گشته دور ماه

 

دشمنان دین قطار اندر قطار

فوج فوج آمد هزار اندر هزار

 

آتش کین و ستم افراختند

تیرها از هر طرف انداختند

 

آفتاب و ریگ صحرا و جدال

خیمه و بی آبی و اهل و عیال

 

کودکان از تشنگی در پیچ و تاب

زینب و زن ها همه در اضطراب

 

خیمه و گهواره و طفل صغیر

تشنه و شش ماهه و ناخورده شیر

 

اف به تو ای روزگار بد سیر

ابن سعد و سایه و زیر چتر زر

 

زیر پای اسب‌ها ریزند آب

تشنه باشد اهل بیت بو تراب

 

ای فلک جور و ستم تا چند و کی

بهر یک تن صد هزاران تیر و نی

 

چرخ گردون از ستم‌های تو داد

چون شدی همدست با ابن زیاد

 

فتنه‌ها انگیختی با ظلم و کین

آب را بستی به روی شاه دین

 

تشنگی بر وی چنان کردی اثر

گفت جبرئیل این چنین با بوالبشر

 

گفت ای آدم حسینت از جفا

کشته می‌گردد به دشت کربلا

 

بر لب آب روانش از عطش

بر کبارش جلد گردد منکمش

 

تشنه می‌گردد حسینت آن چنان

بینهم بین السماء کالدخان

 

خواهد آب از قوم کین شاه رئوف

کس جوابش ندهد الا بالسیوف

 

جمله اصحاب آن شاه کبار

تشنه بسپارند جان در راه یار

 

ای بنائی کاش بودی آن زمان

جان فدا کردی به شاه انس و جان

 

صبح عاشورا

صبح عاشورا دهید از شام غم

شد سیه روز دو عالم از الم

 

لشکر اعدا همه صف پشت صف

چشم گریان کودکان از یک طرف

 

بود هفتاد و دو تن اصحاب شاه

همچو پروین جمع گشته دور ماه

 

دشمنان دین قطار اندر قطار

فوج فوج آمد هزار اندر هزار

 

آتش کین و ستم افراختند

تیرها از هر طرف انداختند

 

آفتاب و ریگ صحرا و جدال

خیمه و بی آبی و اهل و عیال

 

کودکان از تشنگی در پیچ و تاب

زینب و زن ها همه در اضطراب

 

خیمه و گهواره و طفل صغیر

تشنه و شش ماهه و ناخورده شیر

 

اف به تو ای روزگار بد سیر

ابن سعد و سایه و زیر چتر زر

 

زیر پای اسب‌ها ریزند آب

تشنه باشد اهل بیت بو تراب

 

ای فلک جور و ستم تا چند و کی

بهر یک تن صد هزاران تیر و نی

 

چرخ گردون از ستم‌های تو داد

چون شدی همدست با ابن زیاد

 

فتنه‌ها انگیختی با ظلم و کین

آب را بستی به روی شاه دین

 

تشنگی بر وی چنان کردی اثر

گفت جبرئیل این چنین با بوالبشر

 

گفت ای آدم حسینت از جفا

کشته می‌گردد به دشت کربلا

 

بر لب آب روانش از عطش

بر کبارش جلد گردد منکمش

 

تشنه می‌گردد حسینت آن چنان

بینهم بین السماء کالدخان

 

خواهد آب از قوم کین شاه رئوف

کس جوابش ندهد الا بالسیوف

 

جمله اصحاب آن شاه کبار

تشنه بسپارند جان در راه یار

 

ای بنائی کاش بودی آن زمان

جان فدا کردی به شاه انس و جان

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×