مشخصات شعر

رسیده‌ام به غزل، استعاره می‌خواهم

 

من از نگاه تو امشب ستاره می‌خواهم
دوباره آمده‌ام، چند باره می‌خواهم


کنار دفتر شعرم نشسته‌ام با تو
رسیده‌ام به غزل، استعاره می‌خواهم


سر دو راهی عشق و حماسه حیرانم
بگو چه کار کنم؟ راه چاره می‌خواهم


هوای کوی تو با خود مرا به مستی برد
که از شراب گذشتم، شراره می‌خواهم


حرم نوشتم و دیدم دلم کبوتر شد
برای پر زدن امشب اشاره می‌خواهم

 

همیشه گرد حرم بی اراده می‌گردم
به سمت قبلۀ ارباب‌زاده می‌گردم

 

همین که دست فلک از قمر نقاب انداخت
پسر نهان پدر را در التهاب انداخت


شمیم یاس تمام مدینه را پرکرد
میان میکده، ساقی خم گلاب انداخت


بگو اویس بیاید، نگار برگشته
کمان سخت دعا تیر مستجاب انداخت


ولیمه می‌دهد امشب به نیت زهرا
دوباره سفرۀ نذری ابوتراب انداخت


ببین که سیب بهشتی سدرۀ عصمت
نگاه هاشمیان را چگونه آب نداخت

 

به جمع ماه رخان سکه است دلبری‌اش
شکفته عمۀ سادات مهر مادری‌اش

 

رسیده است فقط از بهشت دم بزند
و سرنوشت بهار مرا رقم بزند


نوشتن از علی دوم قبیلۀ نور
نه کار ماست، که باید خدا قلم بزند


کسی به غیر علی درخودش نمی‌بیند
سپاه را به سپاه مژه به هم بزند


به بام شانۀ او آسمان هویدا شد
دمی که خواست کنار عمو قدم بزند


وداع فاطمی‌اش باحرم، همین کافی است
که آتشی به دل شعر محتشم بزند

 

یقین به نالۀ لیلا زدند پیوندش
اگر که سوخته جان را دوازده بندش

 

کسی ندیده به رویا مثال چشمت را
بده به دست غزل ها غزال چشمت را


دو بال ابروی دلکش گره بزن، آن وقت
ببین به پای هلالت قتال چشمت را


«کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد»
چه خوش گرفته‌ام ازخواجه فال چشمت را


پیمبرانه پدر را ببر به کودکی‌اش
اذان بگو که ببیند بلال چشمت را


بیا و پشت سرت لحظه‌ای نگاهی کن
مگیر از دل خونش وصال چشمت را

 

لب تو پنجره فولاد دیدۀ پدر است
گواه داغ تو رنگ پریدۀ پدر است

 

 

رسیده‌ام به غزل، استعاره می‌خواهم

 

من از نگاه تو امشب ستاره می‌خواهم
دوباره آمده‌ام، چند باره می‌خواهم


کنار دفتر شعرم نشسته‌ام با تو
رسیده‌ام به غزل، استعاره می‌خواهم


سر دو راهی عشق و حماسه حیرانم
بگو چه کار کنم؟ راه چاره می‌خواهم


هوای کوی تو با خود مرا به مستی برد
که از شراب گذشتم، شراره می‌خواهم


حرم نوشتم و دیدم دلم کبوتر شد
برای پر زدن امشب اشاره می‌خواهم

 

همیشه گرد حرم بی اراده می‌گردم
به سمت قبلۀ ارباب‌زاده می‌گردم

 

همین که دست فلک از قمر نقاب انداخت
پسر نهان پدر را در التهاب انداخت


شمیم یاس تمام مدینه را پرکرد
میان میکده، ساقی خم گلاب انداخت


بگو اویس بیاید، نگار برگشته
کمان سخت دعا تیر مستجاب انداخت


ولیمه می‌دهد امشب به نیت زهرا
دوباره سفرۀ نذری ابوتراب انداخت


ببین که سیب بهشتی سدرۀ عصمت
نگاه هاشمیان را چگونه آب نداخت

 

به جمع ماه رخان سکه است دلبری‌اش
شکفته عمۀ سادات مهر مادری‌اش

 

رسیده است فقط از بهشت دم بزند
و سرنوشت بهار مرا رقم بزند


نوشتن از علی دوم قبیلۀ نور
نه کار ماست، که باید خدا قلم بزند


کسی به غیر علی درخودش نمی‌بیند
سپاه را به سپاه مژه به هم بزند


به بام شانۀ او آسمان هویدا شد
دمی که خواست کنار عمو قدم بزند


وداع فاطمی‌اش باحرم، همین کافی است
که آتشی به دل شعر محتشم بزند

 

یقین به نالۀ لیلا زدند پیوندش
اگر که سوخته جان را دوازده بندش

 

کسی ندیده به رویا مثال چشمت را
بده به دست غزل ها غزال چشمت را


دو بال ابروی دلکش گره بزن، آن وقت
ببین به پای هلالت قتال چشمت را


«کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد»
چه خوش گرفته‌ام ازخواجه فال چشمت را


پیمبرانه پدر را ببر به کودکی‌اش
اذان بگو که ببیند بلال چشمت را


بیا و پشت سرت لحظه‌ای نگاهی کن
مگیر از دل خونش وصال چشمت را

 

لب تو پنجره فولاد دیدۀ پدر است
گواه داغ تو رنگ پریدۀ پدر است

 

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×