مشخصات شعر

ستارۀ سحرم

 

سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من
کجایی ‌ای مه در بحر خون شناور من

 

ستارۀ سحرم، آفتاب صبح دمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من

 

به مصحف بدن پاره پاره‌ات گریم
که پاره‌تر شده از لاله‌های پرپر من

 

بپوش زخم جبین شکستۀ خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من

 

نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بستۀ تو در نگاه آخر من

 

فرات موج می‌زد و من نظاره می‌کردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من

 

زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من

 

مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای تو آورده آب مادر من

 

پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمۀ مظلومۀ تو یاور من

 

هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من

 

به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ وا عطشای علی اکبر من

 

ز چشم خود همه خون جگر فشان «میثم»
به لحظه‌های غروب مه منوّر من

 

ستارۀ سحرم

 

سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من
کجایی ‌ای مه در بحر خون شناور من

 

ستارۀ سحرم، آفتاب صبح دمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من

 

به مصحف بدن پاره پاره‌ات گریم
که پاره‌تر شده از لاله‌های پرپر من

 

بپوش زخم جبین شکستۀ خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من

 

نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بستۀ تو در نگاه آخر من

 

فرات موج می‌زد و من نظاره می‌کردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من

 

زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من

 

مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای تو آورده آب مادر من

 

پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمۀ مظلومۀ تو یاور من

 

هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من

 

به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ وا عطشای علی اکبر من

 

ز چشم خود همه خون جگر فشان «میثم»
به لحظه‌های غروب مه منوّر من

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×