مشخصات شعر

مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته

 

راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغ‌ها پی در پی و غم‌ها به هم پیوسته بود

 

بس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

 

هر شهیدی، شاهکاری داشت در اینجا، ولی
کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود

 

تا به سوی خیمه برگردی مگر با مشک آب
جام در دستش رقیه، منتظر بنشسته بود

 

من تک و تنها، گشودم راه قربانگاه تو
گرچه دشمن، هر زمان، در هر طرف، یک دسته بود

 

بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون
مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته بود

 

پشت من، از داغ جانسوزت، برادر جان شکست
چون که رکن نهضتم، بر همتت وابسته بود

 

هر چه کوشیدم، که در بر گیرمت، ممکن نشد
بس که دشمن، جمله اعضایت، زهم بگسسته بود

 

خواستم، آن گه ببندم چشم‌هایت را اخا
لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود

 

نالۀ عباس را تا دشمن او نشنود
گریه‌اش، در وقت جان دادن حسان آهسته بود

 

مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته

 

راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغ‌ها پی در پی و غم‌ها به هم پیوسته بود

 

بس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

 

هر شهیدی، شاهکاری داشت در اینجا، ولی
کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود

 

تا به سوی خیمه برگردی مگر با مشک آب
جام در دستش رقیه، منتظر بنشسته بود

 

من تک و تنها، گشودم راه قربانگاه تو
گرچه دشمن، هر زمان، در هر طرف، یک دسته بود

 

بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون
مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته بود

 

پشت من، از داغ جانسوزت، برادر جان شکست
چون که رکن نهضتم، بر همتت وابسته بود

 

هر چه کوشیدم، که در بر گیرمت، ممکن نشد
بس که دشمن، جمله اعضایت، زهم بگسسته بود

 

خواستم، آن گه ببندم چشم‌هایت را اخا
لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود

 

نالۀ عباس را تا دشمن او نشنود
گریه‌اش، در وقت جان دادن حسان آهسته بود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×