مشخصات شعر

ظهر آتش

 

عطشان‌ترین و خسته‌ترین رودها، فرات
واکن گره ز بغض دل خویش، یا فرات

 

زان ظهر آتش و عطش و خون سخن بگو
هستم به درد و داغ دلت آشنا، فرات

 

ای ردّ دردهای زلال، اشک ماندگار
بر چهرۀ بلا زدۀ کربلا، فرات

 

از بس که اشک ریخته شد در حکایتت
آب از سرت گذشت دگر بینوا فرات

 

دستت به دست ماه منیری رسیده بود
دستی که شد ز قامت آن مه جدا، فرات

 

دیدی فرود ضربت شمشیر کینه را
بر دست غیرت خلف مرتضی، فرات

 

روحت به مشک بود و به دریا رسیده بود
سد شد مسیر و ریختی آخر کجا، فرات

 

دیدی شکسته کشتی آل نبی و بعد
گشتی محیط محنت و بحر بلا فرات؟

 

دیدم من آنچه را که ندیدی ز داغ دوست
داغی که زد شرر به دل خیمه ها، فرات

 

آن صید دست و پا زده در خون حسین بود
من شاهد تلاطم خون خدا فرات

 

تابیدم و ز تاب من آن دشت تف گرفت
از تشنگان دشت نکردم حیا، فرات


***


خورشید خون گریست و مکثی غریب کرد
پهنای سرخی اش ز افق بود تا فرات

 

دلمویه های غربت او ناتمام ماند
خورشید رفت و دهشت شب بود با فرات

 

ظهر آتش

 

عطشان‌ترین و خسته‌ترین رودها، فرات
واکن گره ز بغض دل خویش، یا فرات

 

زان ظهر آتش و عطش و خون سخن بگو
هستم به درد و داغ دلت آشنا، فرات

 

ای ردّ دردهای زلال، اشک ماندگار
بر چهرۀ بلا زدۀ کربلا، فرات

 

از بس که اشک ریخته شد در حکایتت
آب از سرت گذشت دگر بینوا فرات

 

دستت به دست ماه منیری رسیده بود
دستی که شد ز قامت آن مه جدا، فرات

 

دیدی فرود ضربت شمشیر کینه را
بر دست غیرت خلف مرتضی، فرات

 

روحت به مشک بود و به دریا رسیده بود
سد شد مسیر و ریختی آخر کجا، فرات

 

دیدی شکسته کشتی آل نبی و بعد
گشتی محیط محنت و بحر بلا فرات؟

 

دیدم من آنچه را که ندیدی ز داغ دوست
داغی که زد شرر به دل خیمه ها، فرات

 

آن صید دست و پا زده در خون حسین بود
من شاهد تلاطم خون خدا فرات

 

تابیدم و ز تاب من آن دشت تف گرفت
از تشنگان دشت نکردم حیا، فرات


***


خورشید خون گریست و مکثی غریب کرد
پهنای سرخی اش ز افق بود تا فرات

 

دلمویه های غربت او ناتمام ماند
خورشید رفت و دهشت شب بود با فرات

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×