مشخصات شعر

مه اندوه

 

با شعلۀ در سینه نوشتم که بخوانی

تا شعلۀ پنهان دلم را بنشانی

 

افسوس، نسیم سحری، زود سفر کرد

گفتم که سلام من غمگین برسانی

 

کار دلم از کار گذشته‌‌ست، مبادا

بی‌پرده شود کارم و در پرده بمانی

 

خورشیدی و من، بوتۀ در خاک، اسیرم

دردی‌ست: تمنّا کنی اما نتوانی

 

انصاف نباشد که به دنبال تو باشم

بی‌مبدأ و بی‌مقصد و بی‌برگ «نشانی»

 

یا گم شدۀ ابن‌الحسنم در مه اندوه

یا حبس شده پشت دعاهای زبانی

 

ای کاش بیایی و کنارم بنشینی

تا خاک گلیم دل تنگم بتکانی

 

آمین که نباشد، کلمات‌اند دعاها!

آمین دعاهای همه در رمضانی

 

هرچند امامی‌و دلت خانۀ وحی است

قربان دلت! خون شده از تیر و کمانی

 

من تاب تماشای لب تشنه ندارم

آری تو مگر پای دلم را بکشانی

 

قنداقۀ خونین و تن کوچک نوزاد

بغض پدری بر سر بالین جوانی

 

گفتند: غروب آمد و آشوب شد عالم

شاید که سری از سر نی گفته اذانی

 

گفتند: «تمام است» و دویدند به سویش

آن لحظه رسیدند که می‌زد ضربانی

 

قربان دلت! باز برای تو بگویم؟

بوسید لبی شوق شریف شریانی

 

چشمان تو سرشار تماشای مدام است

با خاطره‌ها روز و شبی می‌گذرانی

 

شرمندۀ تکرار مصیبت شدم اما

ای کاش که بنشینم و «تو»، روضه بخوانی

 

مه اندوه

 

با شعلۀ در سینه نوشتم که بخوانی

تا شعلۀ پنهان دلم را بنشانی

 

افسوس، نسیم سحری، زود سفر کرد

گفتم که سلام من غمگین برسانی

 

کار دلم از کار گذشته‌‌ست، مبادا

بی‌پرده شود کارم و در پرده بمانی

 

خورشیدی و من، بوتۀ در خاک، اسیرم

دردی‌ست: تمنّا کنی اما نتوانی

 

انصاف نباشد که به دنبال تو باشم

بی‌مبدأ و بی‌مقصد و بی‌برگ «نشانی»

 

یا گم شدۀ ابن‌الحسنم در مه اندوه

یا حبس شده پشت دعاهای زبانی

 

ای کاش بیایی و کنارم بنشینی

تا خاک گلیم دل تنگم بتکانی

 

آمین که نباشد، کلمات‌اند دعاها!

آمین دعاهای همه در رمضانی

 

هرچند امامی‌و دلت خانۀ وحی است

قربان دلت! خون شده از تیر و کمانی

 

من تاب تماشای لب تشنه ندارم

آری تو مگر پای دلم را بکشانی

 

قنداقۀ خونین و تن کوچک نوزاد

بغض پدری بر سر بالین جوانی

 

گفتند: غروب آمد و آشوب شد عالم

شاید که سری از سر نی گفته اذانی

 

گفتند: «تمام است» و دویدند به سویش

آن لحظه رسیدند که می‌زد ضربانی

 

قربان دلت! باز برای تو بگویم؟

بوسید لبی شوق شریف شریانی

 

چشمان تو سرشار تماشای مدام است

با خاطره‌ها روز و شبی می‌گذرانی

 

شرمندۀ تکرار مصیبت شدم اما

ای کاش که بنشینم و «تو»، روضه بخوانی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×