مشخصات شعر

نوبت گریه

 

چگونه شکر بگویم؟ که زنده ماندم و دیدم

رسیده نوبت گریه دمیده ماه محرم

 

چگونه شکر بگویم؟ که زیر سایۀ پرچم

کنار حضرت زهرا نشانده‌اند مرا هم!

 

چگونه شکر بگویم؟ چگونه شکر بگویم؟

دوباره گرم گلوی بریده است گلویم!

 

چگونه شکر بگویم که بنده، نوکرتانم؟

همیشه طالب فیض عظیم محضرتانم

 

تمام سال گدای کنار معبرتانم

غلام لطف لطیف نگاه مادرتانم

 

ستاره‌های هدایت، موالیان کرامت!

من و هراس قیامت، شما و لطف و عنایت

 

شما ولیّ خدا، من شکستۀ غمتانم

شما دلیل شفا، من مریض یک دمتانم

 

شما نسیم صفا، من غبار مقدمتانم

شما امیر وفا، من اسیر پرچمتانم

 

ز دست عشق شما که زدید شعله به جانم

چرا غزل ننویسم؟ چرا ترانه نخوانم؟

 

درست مثل قناری، قناری لبتانم

شبیه ماه، گرفتار خلوت شبتانم

 

همیشه مشتری روضه‌های پُر تبتانم

چه می‌شود که ببینم شبی مقرّبتانم؟

 

همان که اول خلقت اساسنامه نوشته

مرا به راه ولایت، دریده جامه نوشته

 

من و نگاه شما و پناه صحن و سراتان

چگونه شکر کنم که شدم مدیحه سراتان؟

 

شکسته باد سری که زمین نخورده به پاتان

فرشته‌های خدایی مقیم بزم عزاتان

 

به شوق بارش رحمت، غریق زمزمه هستم

دخیل بزم عزای عزیز فاطمه هستم

 

عزای هستی عالم عزای عشق مجسّم!

عزای کشتۀ تشنه عزای صاحب زمزم

 

عزای یک سر بر نی عزای یک تن درهم

بخوان که جان بسپارم ز داغ وارث آدم

 

سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خداکند که نباشد سر برادر زینب

 

نوبت گریه

 

چگونه شکر بگویم؟ که زنده ماندم و دیدم

رسیده نوبت گریه دمیده ماه محرم

 

چگونه شکر بگویم؟ که زیر سایۀ پرچم

کنار حضرت زهرا نشانده‌اند مرا هم!

 

چگونه شکر بگویم؟ چگونه شکر بگویم؟

دوباره گرم گلوی بریده است گلویم!

 

چگونه شکر بگویم که بنده، نوکرتانم؟

همیشه طالب فیض عظیم محضرتانم

 

تمام سال گدای کنار معبرتانم

غلام لطف لطیف نگاه مادرتانم

 

ستاره‌های هدایت، موالیان کرامت!

من و هراس قیامت، شما و لطف و عنایت

 

شما ولیّ خدا، من شکستۀ غمتانم

شما دلیل شفا، من مریض یک دمتانم

 

شما نسیم صفا، من غبار مقدمتانم

شما امیر وفا، من اسیر پرچمتانم

 

ز دست عشق شما که زدید شعله به جانم

چرا غزل ننویسم؟ چرا ترانه نخوانم؟

 

درست مثل قناری، قناری لبتانم

شبیه ماه، گرفتار خلوت شبتانم

 

همیشه مشتری روضه‌های پُر تبتانم

چه می‌شود که ببینم شبی مقرّبتانم؟

 

همان که اول خلقت اساسنامه نوشته

مرا به راه ولایت، دریده جامه نوشته

 

من و نگاه شما و پناه صحن و سراتان

چگونه شکر کنم که شدم مدیحه سراتان؟

 

شکسته باد سری که زمین نخورده به پاتان

فرشته‌های خدایی مقیم بزم عزاتان

 

به شوق بارش رحمت، غریق زمزمه هستم

دخیل بزم عزای عزیز فاطمه هستم

 

عزای هستی عالم عزای عشق مجسّم!

عزای کشتۀ تشنه عزای صاحب زمزم

 

عزای یک سر بر نی عزای یک تن درهم

بخوان که جان بسپارم ز داغ وارث آدم

 

سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خداکند که نباشد سر برادر زینب

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×