مشخصات شعر

زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»

سری بر نیزه می‌خندد و دشتی سرخ و خون آلود
غروری منتشر از خاکِ ما تا اوج نامحدود

 

نگاه بی نیاز کودکی شش ماهه اما مَرد
و آن سوتر نشسته غرق موج بی نیازی رود

 

گلستانی پر از یک فوج ابراهیم در آتش
و روی خاک، در مانده تمام جبهۀ نمرود

 

هنوز از دشت می‌خیزد صدای عاشقان، گویا
که گاه وصل نزدیک است، آی ای زندگی بدرود

 

و دستان ظریف بچه‌ها در خویش افسرده است
جواب پرسش «انسان چگونه باید آیا بود؟»

 

و این تصویر رویایی فقط یک چیز کم دارد
زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»

زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»

سری بر نیزه می‌خندد و دشتی سرخ و خون آلود
غروری منتشر از خاکِ ما تا اوج نامحدود

 

نگاه بی نیاز کودکی شش ماهه اما مَرد
و آن سوتر نشسته غرق موج بی نیازی رود

 

گلستانی پر از یک فوج ابراهیم در آتش
و روی خاک، در مانده تمام جبهۀ نمرود

 

هنوز از دشت می‌خیزد صدای عاشقان، گویا
که گاه وصل نزدیک است، آی ای زندگی بدرود

 

و دستان ظریف بچه‌ها در خویش افسرده است
جواب پرسش «انسان چگونه باید آیا بود؟»

 

و این تصویر رویایی فقط یک چیز کم دارد
زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×