مشخصات شعر

عباس خدای عشقه

اتل متل یه ساقی

ساقی تشنه لب‌ها

یه دشت پرستاره

زیر ستیغ ابرا

 

اتل متل یه ساقی

مشک و گرفته بردوش

با شیهۀ مرکبش

دشمنو کرده خاموش

 

اتل متل یه ساقی

یه بچّه شیر تو میدون

یه بیقرار عاشق

آره! یه مرد مردون

 

می‌گفت فدای مولا

تمام تار و پودم

نوکری تو آقا

تاج سر وجودم

 

عَلَم تو دست اون بود

تو کاروون مولا

دعا به جون عمو

ذکر لب بچه‌ها

 

عباس یه تیکه خورشید

یه آسمون عشقه

وفا ازش می‌باره

با اون لبای تشنه

 

عباس نگاه سرخِ

رقیه رو می‌بینه

اشکای بی‌ صدای

سکینه رو می‌چینه

 

عباس خدای عشقه

نمی‌تونه بشینه

اگه نره به میدون

دق می‌کنه، می‌میره

 

آره! داره می‌بینه

بچّه‌ها تاب ندارن

گل‌های تشنه دارن

شکم رو خاک میمالن

 

ساقی کنار آبه

دستشو توی آب کرد

یاد لبای حسین

تشنگی‌هاشو خواب کرد...

 

اینجا کجاست خدایا

این آدما از کجان؟

یعنی فرشته نیستن؟

مثل ماها آدمان؟

 

 

آخه کجا یه ساقی

باید تشنه بمیره

آب نخوره، تشنه لب

مشک و به دوش بگیره

 

دست، دست، دوتا چشم

افتاده بود تو میدون

گلبرگای یاسمون

اسیر دست خزون

 

تو خیمه‌ها یه ماهی

تشنۀ دیدنش بود

اون دیگه آب نمی‌خواد

عمو بیا! عمو زود!

 

یه دختر کوچولو

چارقدشو می‌مکید

چرا عمو نیومد؟

دلم دیگه ترکّید

 

ساقی بی دست ما

مشک و به دندون گرفت

امون ازون لحظه‌ای

که تیر به مشکش نشست

 

دیگه دووم نداره

ساقی می‌افته این بار

داد میزنه داداش جون

برای اولین بار

 

عباس فقط این دفعه

حسینشو گفت داداش

وقتی که یاس علی

گریه کنون زد صداش

 

عباس نبود وگرنه

آتیش درو نمی‌سوخت

پهلوی مادرش رو

میخ به دیوار نمی‌دوخت

 

عباس کجا بود روز

علی تو صورتش زد

یاس شکسته بال و

چه بی صدا کفن کرد

 

حالا تو دشت بلا

یاسه که جون می‌گیره

لبای خشک ساقی

نم نم بارون می‌گیره....

عباس خدای عشقه

اتل متل یه ساقی

ساقی تشنه لب‌ها

یه دشت پرستاره

زیر ستیغ ابرا

 

اتل متل یه ساقی

مشک و گرفته بردوش

با شیهۀ مرکبش

دشمنو کرده خاموش

 

اتل متل یه ساقی

یه بچّه شیر تو میدون

یه بیقرار عاشق

آره! یه مرد مردون

 

می‌گفت فدای مولا

تمام تار و پودم

نوکری تو آقا

تاج سر وجودم

 

عَلَم تو دست اون بود

تو کاروون مولا

دعا به جون عمو

ذکر لب بچه‌ها

 

عباس یه تیکه خورشید

یه آسمون عشقه

وفا ازش می‌باره

با اون لبای تشنه

 

عباس نگاه سرخِ

رقیه رو می‌بینه

اشکای بی‌ صدای

سکینه رو می‌چینه

 

عباس خدای عشقه

نمی‌تونه بشینه

اگه نره به میدون

دق می‌کنه، می‌میره

 

آره! داره می‌بینه

بچّه‌ها تاب ندارن

گل‌های تشنه دارن

شکم رو خاک میمالن

 

ساقی کنار آبه

دستشو توی آب کرد

یاد لبای حسین

تشنگی‌هاشو خواب کرد...

 

اینجا کجاست خدایا

این آدما از کجان؟

یعنی فرشته نیستن؟

مثل ماها آدمان؟

 

 

آخه کجا یه ساقی

باید تشنه بمیره

آب نخوره، تشنه لب

مشک و به دوش بگیره

 

دست، دست، دوتا چشم

افتاده بود تو میدون

گلبرگای یاسمون

اسیر دست خزون

 

تو خیمه‌ها یه ماهی

تشنۀ دیدنش بود

اون دیگه آب نمی‌خواد

عمو بیا! عمو زود!

 

یه دختر کوچولو

چارقدشو می‌مکید

چرا عمو نیومد؟

دلم دیگه ترکّید

 

ساقی بی دست ما

مشک و به دندون گرفت

امون ازون لحظه‌ای

که تیر به مشکش نشست

 

دیگه دووم نداره

ساقی می‌افته این بار

داد میزنه داداش جون

برای اولین بار

 

عباس فقط این دفعه

حسینشو گفت داداش

وقتی که یاس علی

گریه کنون زد صداش

 

عباس نبود وگرنه

آتیش درو نمی‌سوخت

پهلوی مادرش رو

میخ به دیوار نمی‌دوخت

 

عباس کجا بود روز

علی تو صورتش زد

یاس شکسته بال و

چه بی صدا کفن کرد

 

حالا تو دشت بلا

یاسه که جون می‌گیره

لبای خشک ساقی

نم نم بارون می‌گیره....

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×