مشخصات شعر

گندم ری

ساربان خواست که انگشتری‌ات را ببرد

دید بایست که انگشت تو را هم ببرد

 

سارقی خواست که غارت بکند پیرهنت

دست انداخت، گریبان تو را هم بدرد

 

دیگری داشت به سر، نقشۀ عمامه تو

گفت شال کمرت را ز چه با خود نبرد

 

آن یکی گفت که در کوفه کسی حتماً هست

زره پاره و خونین تو را هم بخرد

 

اخنس انگار مهیّای سرت بود ولی

شمر می‌خواست خودش از بدنت سر ببرد

 

گفت قاتل به سنان بن أنس با وحشت

چه کنم خنجر اگر حنجر او را نبرد

 

آخرالامر به رزّازی تو تن دادند

گشت ده مرکب تازه نفس از روی تو رد

 

خوب از حال که رفتی، به روی سینه نشست

گفت جز من چه کسی گندم ری را بخورد؟

 

جرعه‌ای آب ندادند و بریدند سرت

تشنه‌لب هیچ کسی سر ز غریبی نبرد

 

گندم ری

ساربان خواست که انگشتری‌ات را ببرد

دید بایست که انگشت تو را هم ببرد

 

سارقی خواست که غارت بکند پیرهنت

دست انداخت، گریبان تو را هم بدرد

 

دیگری داشت به سر، نقشۀ عمامه تو

گفت شال کمرت را ز چه با خود نبرد

 

آن یکی گفت که در کوفه کسی حتماً هست

زره پاره و خونین تو را هم بخرد

 

اخنس انگار مهیّای سرت بود ولی

شمر می‌خواست خودش از بدنت سر ببرد

 

گفت قاتل به سنان بن أنس با وحشت

چه کنم خنجر اگر حنجر او را نبرد

 

آخرالامر به رزّازی تو تن دادند

گشت ده مرکب تازه نفس از روی تو رد

 

خوب از حال که رفتی، به روی سینه نشست

گفت جز من چه کسی گندم ری را بخورد؟

 

جرعه‌ای آب ندادند و بریدند سرت

تشنه‌لب هیچ کسی سر ز غریبی نبرد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×