مشخصات شعر

غرق ستاره بود تن آسمان عشق

افتاده بود روی زمین و کفن نداشت

آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت

 

پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود

سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت

 

غرق ستاره بود تن آسمان عشق

خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت

 

وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود

عالم به قدر زینب کبری محن نداشت

 

گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش

آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت

 

انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود

ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت

 

بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن

جز بوریا برای تن خود کفن نداشت

 

می‌رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را

نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت

 

غمنامه‌ای نوشت «وفائی» و می‌گریست

چون شمع چاره‌ای به جز از سوختن نداشت

 

غرق ستاره بود تن آسمان عشق

افتاده بود روی زمین و کفن نداشت

آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت

 

پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود

سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت

 

غرق ستاره بود تن آسمان عشق

خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت

 

وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود

عالم به قدر زینب کبری محن نداشت

 

گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش

آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت

 

انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود

ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت

 

بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن

جز بوریا برای تن خود کفن نداشت

 

می‌رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را

نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت

 

غمنامه‌ای نوشت «وفائی» و می‌گریست

چون شمع چاره‌ای به جز از سوختن نداشت

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×