مشخصات شعر

رهگذر شام

 

وارد میکده شد، میکده را مست گرفت

نیست‌ها را به نگاه خودش از هست گرفت

 

بیخود از کرببلا رهگذر شام نشد

حکمتی داشت که شمشیر دعا دست گرفت

 

من به بیراهه رسیدم، سحری دستم را

با ابوحمزۀ خود آخر بن بست گرفت

 

وصله خوردم به کتاب گنه آلوده‌ای و

نامه‌ام را شبی از آن همه پیوست گرفت

 

دم افتادن من بود، ولی دستم را

دید این گمشده در آخر راه است، گرفت

 

رهگذر شام

 

وارد میکده شد، میکده را مست گرفت

نیست‌ها را به نگاه خودش از هست گرفت

 

بیخود از کرببلا رهگذر شام نشد

حکمتی داشت که شمشیر دعا دست گرفت

 

من به بیراهه رسیدم، سحری دستم را

با ابوحمزۀ خود آخر بن بست گرفت

 

وصله خوردم به کتاب گنه آلوده‌ای و

نامه‌ام را شبی از آن همه پیوست گرفت

 

دم افتادن من بود، ولی دستم را

دید این گمشده در آخر راه است، گرفت

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×