مشخصات شعر

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد

نالۀ واعطشا بر جگرش می‌افتاد

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد 

 

بی سبب نیست که از جملۀ بَکّائون است

اشک از گوشۀ چشمان ترش می‌افتاد

 

شیرخواره بغل تازه عروسی می‌دید

یاد لالای رباب و پسرش می‌افتاد

 

با دلی خون شده می‌گفت که الشام الشام

تا به بازار مدینه گذرش می‌افتاد

 

جلوی پای سکینه دم دروازۀ شهر

از روی نیزه علمدار سرش می‌افتاد

 

می‌شکست آینۀ صبر و غرورش را زجر

تا به جان اسرا با کمرش می‌افتاد

 

روضۀ گم شدن و دفن رقیه می‌خواند

تا به صحرا و خرابه نظرش می‌افتاد

 

گوسفندی جلویش ذبح که می‌شد، یاد

خنجر کند و گلوی پدرش می‌افتاد

 

وای از آن لحظه که از لای حصیری کهنه

قطعه‌های پدرش دور و برش می‌افتاد

 

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد

نالۀ واعطشا بر جگرش می‌افتاد

آب می‌دید، به یاد قمرش می‌افتاد 

 

بی سبب نیست که از جملۀ بَکّائون است

اشک از گوشۀ چشمان ترش می‌افتاد

 

شیرخواره بغل تازه عروسی می‌دید

یاد لالای رباب و پسرش می‌افتاد

 

با دلی خون شده می‌گفت که الشام الشام

تا به بازار مدینه گذرش می‌افتاد

 

جلوی پای سکینه دم دروازۀ شهر

از روی نیزه علمدار سرش می‌افتاد

 

می‌شکست آینۀ صبر و غرورش را زجر

تا به جان اسرا با کمرش می‌افتاد

 

روضۀ گم شدن و دفن رقیه می‌خواند

تا به صحرا و خرابه نظرش می‌افتاد

 

گوسفندی جلویش ذبح که می‌شد، یاد

خنجر کند و گلوی پدرش می‌افتاد

 

وای از آن لحظه که از لای حصیری کهنه

قطعه‌های پدرش دور و برش می‌افتاد

 

۱ نظر
 
  • هادیان ۱۳۹۶/۰۸/۰۶

    عالی بود عالی خدا خیرتون بده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×