مشخصات شعر

در سپاه کفر قرآن را به خون آلوده‌اند

سرد و سنگین ابرها را سوگوار آورده‌اند

شرحه شرحه ماجرایی ناگوار آورده‌اند

 

بازهم یک زخم کهنه، ماجرای خیر و شر

افتضاحی فاش را مردم به بار آورده‌اند

 

خاک و خاکستر نشانده بر دل تقویم‌ها

سینه‌های نصف جان را داغدار آورده‌اند

 

درد در جان‌ها نمی‌گنجد، قیامت می‌کند

خون و آتش را به صحن  نیزه زار آورده‌اند

 

تیغ بر خورشید و بر انوار مشرق می‌زنند

کورهایی سنگ دل، شب‌های تار آورده‌اند

 

در سپاه کفر قرآن را به خون آلوده‌اند

لکۀ ننگ بزرگی یادگار آورده‌اند

 

نینوا در نینوا گویی جهنم پیش و روست

ذوالجناح غرق خون را بی سوار آورده‌اند

 

اشک می‌بارد پیاپی چشم عالم ناگزیر ...

روی نیزه هاتفی را سر به  دار آورده‌اند

 

بغض و خون در سینه‌های پاره پاره یخ زده

چهره‌های کوفیان را شرمسار آورده‌اند

 

رنگ و رویی زرد بر ماه محرم مانده است

چشم‌ها را داغدار و زار زار آورده‌اند

 

ازگلوی دشت و صحرا آب خوش پایین نرفت

ناله‌های العطش از جویبار آورده‌اند

 

دل تهی کرده تمام آسمان‌ها و زمین

سر به روی نیزه و نی آشکار آورده‌اند

 

محتشم‌ها را به میدان می‌کشد این سوگ و غم

کس نمی‌فهمد چه‌ها بر روزگار آورده‌اند

 

کوچ باید کرد از این مردم نفرین شده

دسته دسته سارها را خاکسار آورده‌اند

 

گرد و خاک تیرۀ دل را نمی‌شوید زمان 

ماه خون آلود را جای بهار آورده‌اند

در سپاه کفر قرآن را به خون آلوده‌اند

سرد و سنگین ابرها را سوگوار آورده‌اند

شرحه شرحه ماجرایی ناگوار آورده‌اند

 

بازهم یک زخم کهنه، ماجرای خیر و شر

افتضاحی فاش را مردم به بار آورده‌اند

 

خاک و خاکستر نشانده بر دل تقویم‌ها

سینه‌های نصف جان را داغدار آورده‌اند

 

درد در جان‌ها نمی‌گنجد، قیامت می‌کند

خون و آتش را به صحن  نیزه زار آورده‌اند

 

تیغ بر خورشید و بر انوار مشرق می‌زنند

کورهایی سنگ دل، شب‌های تار آورده‌اند

 

در سپاه کفر قرآن را به خون آلوده‌اند

لکۀ ننگ بزرگی یادگار آورده‌اند

 

نینوا در نینوا گویی جهنم پیش و روست

ذوالجناح غرق خون را بی سوار آورده‌اند

 

اشک می‌بارد پیاپی چشم عالم ناگزیر ...

روی نیزه هاتفی را سر به  دار آورده‌اند

 

بغض و خون در سینه‌های پاره پاره یخ زده

چهره‌های کوفیان را شرمسار آورده‌اند

 

رنگ و رویی زرد بر ماه محرم مانده است

چشم‌ها را داغدار و زار زار آورده‌اند

 

ازگلوی دشت و صحرا آب خوش پایین نرفت

ناله‌های العطش از جویبار آورده‌اند

 

دل تهی کرده تمام آسمان‌ها و زمین

سر به روی نیزه و نی آشکار آورده‌اند

 

محتشم‌ها را به میدان می‌کشد این سوگ و غم

کس نمی‌فهمد چه‌ها بر روزگار آورده‌اند

 

کوچ باید کرد از این مردم نفرین شده

دسته دسته سارها را خاکسار آورده‌اند

 

گرد و خاک تیرۀ دل را نمی‌شوید زمان 

ماه خون آلود را جای بهار آورده‌اند

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×