مشخصات شعر

بانوی آفتاب

پاک دامن چو آب، اُمّ بنین

همدم بوتراب، اُمّ بنین

 

بعد زهرا به همسریّ علی

گشته‌ای انتخاب، اُمّ بنین

 

تافت نور تو، یافت شورِ دگر

خانه‌ی آن جناب، اُمّ بنین

 

نام نیک تو «فاطمه» باشد

فخرِ «قوم کلاب»، اُمّ بنین

 

به یلانی شریف و پاک نژاد

داشتی انتساب، اُمّ بنین

 

خواستی «فاطمه» نخوانندت

کرد حیدر خطاب، اُمّ بنین

 

ادبت را چنین نشان دادی

همه کارت ثواب، اُمّ بنین

 

شوهرِ تو، گل همیشه بهار

پسرانت گلاب، اُمّ بنین

 

جلوه‌ی چار نازدانه‌ی خویش

دیده بودی به خواب، اُمّ بنین

 

سه ستاره ز آسمان آمد

سوی تو با شتاب، اُمّ بنین

 

ماه هم روی دامنت جا کرد

بانوی آفتاب، اُمّ بنین

 

لنگر کشتیِ عفاف و شرف

مظهر عشق ناب، اُمّ بنین

 

آیت صبر و اسوه‌ی ایثار

اوستاد حجاب، اُمّ بنین

 

باب حاجاتی، آبرو داری

نزد مالک رقاب، اُمّ بنین

 

چون به لب نامت آورم، گردد

هر دعا مستجاب، اُمّ بنین

 

ز سرایت نمی‌رود هرگز

سائلی بی‌جواب، اُمّ بنین

 

کیستی؟! ای زلال جاری فیض

در کویری ـ سحاب، اُمّ بنین

 

خفته در خاک و فوق خورشیدی

بر وجودم بتاب، اُمّ بنین

 

عکس قبرت به چارچوبِ دلم

گشته بی‌شمعْ قاب، اُمّ بنین

 

هیزم دوزخ است آن کاو کرد

مرقدت را خراب، اُمّ بنین

 

عبد عباسِ خود حسابم کن

از کرم در حساب، اُمّ بنین

 

کیستی؟! ای یگانه‌ی تاریخ

دشمنت در عذاب، اُمّ بنین

 

شیونت، نقشه‌های شومِ عدو

کرد نقشِ بر آب، اُمّ بنین

 

با تو هنگام جنگ با طاغوت

اشک شد همرکاب، اُمّ بنین

 

خانه‌ی ظلم «زاده‌ی هنده»

شد ز آهت خراب، اُمّ بنین

 

سیل اشک تو در مدینه فکند

موجی از انقلاب، اُمّ بنین

 

خانه‌ات بزم اشک و بانی تو

ایستادی به باب، اُمّ بنین

 

روضه‌خوانش سکینه با زینب

اُمّ لیلا، رباب، اُمّ بنین

 

آن طرف رمله رود رود سرود

این طرف ذکر خواب، اُمّ بنین

 

هر کسی قصّه‌ای بیان می‌کرد

داشت غم بی‌حساب، اُمّ بنین

 

دختری گفت: تشنه بود پدر

آب می‌خواست آب، اُمّ بنین

 

ای که تا وقت مرگ در دیده

داشتی لعل ناب، اُمّ بنین

 

بُد ز مرثیه خوانی‌ات به بقیع

خصم را اضطراب، اُمّ بنین

 

می‌کشیدی چهار صورتِ قبر

می‌فشاندی گلاب، اُمّ بنین

 

می‌نمودی بیان به مردمِ شهر

شده قلبش کباب، اُمّ بنین

 

پسران مرا ز کین کشتند

مکنیدم خطاب: اُمّ بنین

 

داغ عثمان و داغ جعفر دید

از دلش رفت تاب، اُمّ بنین

 

دست عباسِ من قلم کردند

گشته چون شمع آب، اُمّ بنین

 

بود از سنگ قلب والی شهر

کرد آن را مذاب، اُمّ بنین

 

اشک مروانِ پست را زین غم

دید با شیخ و شاب، اُمّ بنین

 

«ایزدی» شرح درد خویش بگو

شنود باب باب، اُمّ بنین

 

ز آنکه سائل از او شود نومید

می‌کند اجتناب، اُمّ بنین

بانوی آفتاب

پاک دامن چو آب، اُمّ بنین

همدم بوتراب، اُمّ بنین

 

بعد زهرا به همسریّ علی

گشته‌ای انتخاب، اُمّ بنین

 

تافت نور تو، یافت شورِ دگر

خانه‌ی آن جناب، اُمّ بنین

 

نام نیک تو «فاطمه» باشد

فخرِ «قوم کلاب»، اُمّ بنین

 

به یلانی شریف و پاک نژاد

داشتی انتساب، اُمّ بنین

 

خواستی «فاطمه» نخوانندت

کرد حیدر خطاب، اُمّ بنین

 

ادبت را چنین نشان دادی

همه کارت ثواب، اُمّ بنین

 

شوهرِ تو، گل همیشه بهار

پسرانت گلاب، اُمّ بنین

 

جلوه‌ی چار نازدانه‌ی خویش

دیده بودی به خواب، اُمّ بنین

 

سه ستاره ز آسمان آمد

سوی تو با شتاب، اُمّ بنین

 

ماه هم روی دامنت جا کرد

بانوی آفتاب، اُمّ بنین

 

لنگر کشتیِ عفاف و شرف

مظهر عشق ناب، اُمّ بنین

 

آیت صبر و اسوه‌ی ایثار

اوستاد حجاب، اُمّ بنین

 

باب حاجاتی، آبرو داری

نزد مالک رقاب، اُمّ بنین

 

چون به لب نامت آورم، گردد

هر دعا مستجاب، اُمّ بنین

 

ز سرایت نمی‌رود هرگز

سائلی بی‌جواب، اُمّ بنین

 

کیستی؟! ای زلال جاری فیض

در کویری ـ سحاب، اُمّ بنین

 

خفته در خاک و فوق خورشیدی

بر وجودم بتاب، اُمّ بنین

 

عکس قبرت به چارچوبِ دلم

گشته بی‌شمعْ قاب، اُمّ بنین

 

هیزم دوزخ است آن کاو کرد

مرقدت را خراب، اُمّ بنین

 

عبد عباسِ خود حسابم کن

از کرم در حساب، اُمّ بنین

 

کیستی؟! ای یگانه‌ی تاریخ

دشمنت در عذاب، اُمّ بنین

 

شیونت، نقشه‌های شومِ عدو

کرد نقشِ بر آب، اُمّ بنین

 

با تو هنگام جنگ با طاغوت

اشک شد همرکاب، اُمّ بنین

 

خانه‌ی ظلم «زاده‌ی هنده»

شد ز آهت خراب، اُمّ بنین

 

سیل اشک تو در مدینه فکند

موجی از انقلاب، اُمّ بنین

 

خانه‌ات بزم اشک و بانی تو

ایستادی به باب، اُمّ بنین

 

روضه‌خوانش سکینه با زینب

اُمّ لیلا، رباب، اُمّ بنین

 

آن طرف رمله رود رود سرود

این طرف ذکر خواب، اُمّ بنین

 

هر کسی قصّه‌ای بیان می‌کرد

داشت غم بی‌حساب، اُمّ بنین

 

دختری گفت: تشنه بود پدر

آب می‌خواست آب، اُمّ بنین

 

ای که تا وقت مرگ در دیده

داشتی لعل ناب، اُمّ بنین

 

بُد ز مرثیه خوانی‌ات به بقیع

خصم را اضطراب، اُمّ بنین

 

می‌کشیدی چهار صورتِ قبر

می‌فشاندی گلاب، اُمّ بنین

 

می‌نمودی بیان به مردمِ شهر

شده قلبش کباب، اُمّ بنین

 

پسران مرا ز کین کشتند

مکنیدم خطاب: اُمّ بنین

 

داغ عثمان و داغ جعفر دید

از دلش رفت تاب، اُمّ بنین

 

دست عباسِ من قلم کردند

گشته چون شمع آب، اُمّ بنین

 

بود از سنگ قلب والی شهر

کرد آن را مذاب، اُمّ بنین

 

اشک مروانِ پست را زین غم

دید با شیخ و شاب، اُمّ بنین

 

«ایزدی» شرح درد خویش بگو

شنود باب باب، اُمّ بنین

 

ز آنکه سائل از او شود نومید

می‌کند اجتناب، اُمّ بنین

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×