مشخصات شعر

با کاروان نیزه (بند سیزدهم)


تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی ز چاه


جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه


امشب، شبی ست از همه شب‌ها سیاه‌تر
تنهاتر از همیشه‌ام ای شاه بی سپاه


با طعن نیزه‌ها به اسیری نمی‌رویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!

 
امشب به نوحه خوانی‌ات از هوش رفته‌ام
از تار وای وایم و از پود آه آه

 
بگذار شام، جامۀ  شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامۀ سیاه!


بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

 

با کاروان نیزه (بند سیزدهم)


تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی ز چاه


جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه


امشب، شبی ست از همه شب‌ها سیاه‌تر
تنهاتر از همیشه‌ام ای شاه بی سپاه


با طعن نیزه‌ها به اسیری نمی‌رویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!

 
امشب به نوحه خوانی‌ات از هوش رفته‌ام
از تار وای وایم و از پود آه آه

 
بگذار شام، جامۀ  شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامۀ سیاه!


بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×